در ناکازاکی، تورا سان و یکی از آشنایانش به پیرزنی که زمین خورده و خودش را مجروح کرده کمک می کنند. او آنها را به خانهاش دعوت میکند، جایی که هر سه شبی را در خوردن و آشامیدن شریک می شوند . سلامتی پیرزن رو به وخامت گذاشته و می میرد. در مراسم تشییع جنازه او، تورا سان عاشق دختر پیرزن می شود، اما به عنوان میانجی برای او و یک دانشجوی جوان حقوق عمل می کند...
همسایه خانواده تورا سان، آکمی، که با مشاور ازدواج تورا سان (1984) ازدواج کرده بود، از شوهرش که فقط به کار علاقه دارد فرار می کند. تورا سان او را تا شیکینجیما تعقیب می کند و سعی می کند او را به خانه خود بازگرداند...
داستان انیمیشن در یک سیاره عجیب میگذرد. دو قهرمان به نامهای گوکو و وگاتا داریم که با جنگجویی به نام برولی مواجه میشوند. جنگجویی که شبیه هیچیک از قهرمانانی که پیش از این با آنها روبهرو شده بودند نیست و...
بلیچ ماجراهای پسری دبیرستانی به نام ایچیگو را دنبال میکند که توانایی دیدن ارواح را دارد. زندگی وی پس از برخورد با یک شینیگامی یا روح مرگ به کلی دگرگون میشود. او پس از بدست آوردن قدرتی عجیب میتواند از شهر کاراکورا در مقابل نیروهای پلید محافظت کند و…
"تاکاتوشی" یک دانشجوی هنر است که در دانشگاهی واقع در شهر کیوتو مشغول به تحصیل می باشد. او در قطاری که هر روزبرای رفتن به دانشگاه سوارش می شود با دختری به نام "امی فوکوجو" برخورد میکند و در نگاه اول عاشقش می شود. آنها پس از آشنایی، شروع به قرار گذاشتن و سپری کردن روزهای خوشی در کنار هم میکنند، تا اینکه "امی" رازش را برای او فاش میکند...
رونینی به نام شینو آسو توسط خاندان بوهاچی نجات مییابد. رهبر این خاندان، شیروبی دایمون، که مسئول ادارهی روس.پ.ی.خ.انههای ادو است، از او میخواهد مشتریانی را که تجارتش را از طریق روس.پ.ی.ا.ن چایخانه میدزدند، بکشد.
دهکده اي دور افتاده در تپه اي پايين کوه ناراياما. آخر زمستان، قرن نوزدهم. مردم دهکده دچار قحطي شده اند و مطابق رسوم، پسر بزرگ خانواده بايد والدينش را در هفتاد سالگي به قله ي کوه ناراياما برساند تا در آن جا از گرسنگي بميرند. اما «اورين» (ساکاموتو) در شصت و نه سالگي هم چنان سرحال است.
در دوران همهگیری کووید-۱۹، جین زو که به دلیل شیوع ویروس مجبور به دورکاری شده بود، تصمیم گرفت برای تجربه سبک زندگی جدیدی از شهر به سانلی نقل مکان کند، جایی که میتوانست از ماهیگیری لذت ببرد. اما کمکم متوجه شدیم که مشکلاتی مانند «خانههای خالی» در آن منطقه وجود دارد.
داستان مدرسه ای که از دور آرام به نظر می رسد، اما نزاعی در پی قمار پس از مدتها اتفاق می افتد و آرامش را از همگان سلب می کند. یومکو جابامی در راس این نبرد می باشد...
داستان درباره تغییرات عمیق زندگی یک مهاجر آمریکایی و یک کارگر ژاپنی-آمریکایی است که در مناطق روستایی ژاپن زندگی میکنند. این تغییرات در سه روز و به واسطه یک رابطه عاشقانه غیرمنتظره رخ میدهد.
میسا، رپری جوان و جسور، که به مردان سمی بیپروا حمله میکند، با ورود به دنیای دومیناتریکس اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکند. این موضوع سوالی را مطرح میکند که آیا این دو مسیر شغلی میتوانند در کنار هم ادامه یابند، و تا چه زمانی طول میکشد که او نقطه ضعف خود یعنی "دوستت دارم" را فاش کند؟
داستان، پیدایش و افول را از طریق یادداشتها و تصاویر پراکنده، که با مرگ تسخیر شدهاند، بررسی میکند. بخش دوم، کارگردان را در حال تکمیل اثر خداحافظیاش، یک خودنگاره از پایان فناپذیرش، به تصویر میکشد.
هیکاری پس از فوت پدرش، شغل خود را رها کرده و به زادگاهش در فوکوئوکا بازمیگردد تا مغازه رامن فروشی پدرش را اداره کند. او در تلاش برای بازسازی دستور پخت پدرش به مشکل برمیخورد و به خاطرات دوران کودکی خود پناه میبرد.
نارومی پس از پنج سال دوری بازمیگردد و در این میان با دو زن از گذشته خود و همچنین روسای یاکوزای رقیب روبرو میشود. استخدام او برای قتل یک نفر، اصول جوانمردیاش را به خطر میاندازد.
"کنجی کویسو" دانش آموز نابغه ریاضی،کاری را برای تابستان خود در شهر زادگاه عشقش "ناتوسکی" می پذیرد.پس از رسیدن،او متوجه می شود که خانواده اش برای جشن گرفتن تولد نود سالگی مادربزرگ خانواده دور هم جمع شده اند.او باید تظاهر کند نامزد "ناتوسکی" است در حالیکه بر روی یک معادله ریاضی کار می کند و...
یک صد سال پیش از شروع داستان, غولهای عظیمی شبیه به انسانها با پدیدار شدنشان شروع به خوردن انسانها و در نتیجه از بین رفتن بسیاری ازتمدنها میشوند. انسانها نیز برای جلوگیری از این کشتار تیتانها سه دیوار دایرهای شکل عظیم ساخته و خود را در بین این دیوارها زندانی کردند. انسانها به مدت صدسال در صلح و آرامش بین این دیوارها زندگی میکنند تا اینکه روزی ناگهان تیتانی بلندتر از دیوار اول (ماریا) پدیدار شده و با ایجاد سوراخی باعث عبور سایر غولها به داخل منطقهی زراعی انسانها میشود. نتیجهی این حملهی ناگهانی غولها مشخص است. انسانها با از دست دادن منطقهی وسیعی از قلمرو جدید خود وارد دورانی سخت به همراه قحطی میشوند. داستان این فیلم در رابطه با دو خواهر و برادر ناتنی به نامهای "ارن ییگر"( هاروما میورا) و خواهر ناتنی او "میکاسا آکرمن" (کیکو میزوها) است که بعد ازسقوط دیوار اول با سختیهای بسیاری روبرو میشوند و آخرین امید های بشریت برای ادامه زندگی می باشند ...