در پادشاهی که جادوگری ممنوع شده است، سه ماجراجو با هم متحد میشوند تا در جستجوی عصای جادویی افسانهای، پادشاه عصا، سفری پرخطر را آغاز کنند. آنها امیدوارند با یافتن این عصا، ملکه شرور را سرنگون کنند و جادو را به همه بازگردانند.
آرویند از همان بدو تولد، دو فرشته نگهبان داشت که او را همراهی میکردند. اما این آرامش و سعادت چندان دوامی نیاورد. اشتباه یکی از این فرشتگان، سرنوشت آرویند را دگرگون کرد و باعث شد او به طرز غمانگیزی و زودهنگام از دنیا برود.
در سال 1575 میلادی، در یکی از روستاهای کوچک انگلستان، ویلیام مردی مصمم است تا بیگناهی همسرش، توایلا را ثابت کند. توایلا به دروغ متهم به جادوگری شده و اگر گناهکار شناخته شود، مجازات مرگ در انتظارش خواهد بود. ویلیام برای نجات جان همسرش، راهی سفری خطرناک میشود تا جادوگر واقعی را پیدا کند.
داستان درباره زنی است که به طور اتفاقی از طریق تلویزیون با پسری که در گذشته تجربه تلخی داشته، ارتباط برقرار میکند. او قصد دارد با استفاده از این ارتباط، زندگی پسر را تغییر دهد.
داستان دو شخصیت متفاوت را روایت میکند: آچو، پستچیای که به دلیل سرعت عمل بالا همیشه زودتر از دیگران بیدار میشود و رینکا، عکاسی که به دلیل کندی عمل همیشه چشمهایش را هنگام عکاسی میبندد.
واریا و آرسنی، دو کودک یتیم، از روستای زادگاهشان به خانهی پدر و مادر خواندهشان کوچ میکنند. اما رؤیای آنها برای داشتن زندگیای خوشایند، با ظهور نیرویی مرموز و باستانی، به کابوسی تلخ تبدیل میشود.
روبین ۱۱ ساله، دختر جسور و دوستان صمیمیاش که خودشان را "هودز" مینامند، آن قطعه زمین پوشیده از بوته و درختچه در انتهای کوچه بنبستشان را پادشاهی جادویی میدانند.
کورا و دیگر جنگجویانِ بازمانده، در کنار مردمِ سرزمینِ وَلدت، برای دفاع از خانهی جدیدشان در برابر قلمرو آماده میشوند. این جنگجویان با گذشتهی خود روبهرو میشوند و انگیزههایشان را پیش از آنکه نیروهای قلمرو برای سرکوبِ شورشِ رو به رشد برسند، آشکار میکنند...
یک سکونتگاه آرام در حاشیه یک ماه دوردست، توسط ارتشهای یک نیروی حاکم مستبد تهدید میشود. روستاییان برای نجات خود، به یک غریبه مرموز که در میان آنها زندگی میکند، امید میبندند. غریبه مرموز، با مهارتها و قدرتهای خود، ارتشهای مستبد را شکست میدهد و سکونتگاه را نجات میدهد.
پس از گذشت سالها از ویرانی شهر شزورلک و پیروزی خارهای سرخ، سایه شومی بر جهان گسترده شد. یک نیروی شرور و قدرتمند، آرامآرام در حال شکلگیری بود و تهدیدی جدی برای تمام موجودات زنده به شمار میرفت. اما در این تاریکی مطلق، جرقههای امید نیز دیده میشد. قهرمانان جدیدی از دل این آشوب برمیخاستند تا با این تهدید تازه مقابله کنند و آینده جهان را رقم بزنند.
هنگامی که شهر زیر آب "بیکینی باتم" به طور ناگهانی از اعماق اقیانوس بیرون کشیده میشود، "سندی چییکس" و "اسفنجی مکعب" سفری را به ایالت تگزاس، زادگاه سندی، آغاز میکنند. در این سفر، آنها با خانواده سندی ملاقات میکنند و وظیفهای خطیر بر عهدهشان گذاشته میشود: نجات "بیکینی باتم" از دست یک مدیر عامل شرور.
زمینهای گرفتار در یک دنیای کوچک، با نابودی توسط ضد مانیتور روبرو هستند. زمان از هم میپاشد و قهرمانان گذشته را برای کمک به لیگ عدالت در برابر شر مطلق، گرد هم میآورد. فداکاری آنها ممکن است منجر به پیروزی شود.