چند دوست که دچار بحران میانسالی شدهاند، تصمیم میگیرند برای غلبه بر این وضعیت، فیلم محبوب دوران جوانی خود را بازسازی کنند. این گروه در راه بازسازی فیلم وارد جنگل میشوند اما در آنجا با اتفاقات پیشبینینشدهای مواجه میگردند.
کارآگاهان در حال جستجوی یک قاتل سریالی به نام "آقای براق" هستند که پس از سالها بازگشته و جنایات جدید و وحشتناکی را انجام میدهد که به یک نیروی ماورایی مرتبط است.
پس از آنکه هنری در برآورده کردن آخرین آرزوی همسرش ناکام میماند، یک سری حوادث غمانگیز رخ میدهد که او را به این باور میرساند که همسرش برای گرفتن انتقام بازگشته است.
گروهی از مردان و زنان جوان که به عنوان کارگر فصلی در یک کارخانه قند کار میکنند، با وحشتی از قلمرو شیاطین که کارخانه در آن واقع شده، روبرو میشوند. آنها باید علت خشم شیاطین را قبل از اینکه این وحشت به زندگیشان پایان دهد، پیدا کنند.
پس از تصادف رانندگی یک مادر و پسر، آنها طعمه بامبی میشوند. بامبی گوزنی غمگین و جهشیافته است که برای انتقام مرگ مادرش، به شکلی مرگبار و وحشیانه به آنها حمله میکند.
گروهی از بازماندگان ویروس خشم در یک جزیره کوچک زندگی میکنند. وقتی یکی از اعضای گروه برای ماموریتی به خشکی اصلی میرود، او اسرار، شگفتیها و وحشتهایی را کشف میکند که نه تنها آلودهها بلکه سایر بازماندگان را نیز جهش داده است.
پس از شکست در برابر دریاسالار اسمی، کاپیتان هوک به «الدرِیچ لَندینگ» میرود و مخفی میشود. او در آنجا با یک آهنگر به نام سایلاس بلکوِدر متحد میشود تا انتقام مرگ خواهرش را بگیرد. در مسیر تعقیب اسمی در سرتاسر جزیره، این دو با سربازان، نفرینهای جادویی و همچنین کشمکشهای درونی خود دست و پنجه نرم میکنند.
دو مبلغ فرقهای پس از کشتن اتفاقی یک نفر، جسد او را پنهان میکنند. آنها سپس وارد یک بازی نقشآفرینی زنده میشوند و برای فرار از دستگیری، سعی میکنند خود را به عنوان یکی از بازیکنان جا بزنند.
دو زن که در حال جمعآوری وسایل دوست فوتشده خود هستند، نوارهای VHS پیدا میکنند که در آنها صحنههای عجیب و ترسناکی از خودشان به تصویر کشیده شده است. با دیدن هر یک از این نوارها، آنها بیشتر تحت تأثیر نیرویی شیطانی و مرموز قرار میگیرند.
زمانی که دوستدخترش به خاطر امتحانات دانشگاه حسابی سرش شلوغ است، یک کشتیگیر حرفهای موافقت میکند تا کار پردرآمد نگهداری از بچهاش را به عهده بگیرد. چیزی که قرار بود یک شب راحت باشد، خیلی زود به هرج و مرجی خونین تبدیل میشود؛ وقتی یک فرقهی قاتل برای ربودن بچه سر میرسند.
در سومین قسمت از مجموعه «قصابها»، سه زن طعمه یک قاتل بیرحم میشوند که قربانیانش را در ون شخصیاش به قتل میرساند و اعضای بدن آنها را تکهتکه میکند. از سوی دیگر، یک کلانتر هوشمند در تلاش است با کنار هم قرار دادن سرنخهای باقیمانده، قاتل را پیدا کند.
در شب هالووین، قاتل شناختهشدهای به نام بِنی موفق به فرار از آسایشگاه میشود. او با پوشیدن ماسک مترسک، شهر سیاتل در دهه ۱۹۸۰ را غرق در خون و وحشت میکند و در این میان، یک زن جوان را به عنوان هدف اصلی خود انتخاب کرده است.
در جنگلهای پنسیلوانیا، پس از مشاهده موجودات پشمالو و بشقابپرندهها، وحشت ایجاد شده است. یک زن و گروهی از شکارچی که به یکی از این موجودات شلیک کردهاند، توسط آنها محاصره و مورد حمله قرار میگیرند. آنها در یک کلبه گیر افتادهاند و برای نجات جان خود میجنگند.