یک داستان عاشقانه درباره یک دختر نوجوان و عشق او که اتفاقاً یک مرده است. پس از یک سری اتفاقات وحشتناک که او را به زندگی باز میگرداند، این دو برای یافتن عشق، خوشبختی و چند عضو بدن گمشده سفر خود را آغاز میکنند...
دو دوست دوران کودکی که در نوجوانی در یک رستوران کار میکردند، پس از مرگ صاحب رستوران، آن را به ارث میبرند. اما این ارثیه یک شرط دارد: آنها باید ظرف سه هفته با هم ازدواج کنند تا بتوانند رستوران را صاحب شوند. هر دوی آنها مجرد هستند و برای پیدا کردن "مورد مناسب" با عجله به دنبال شریک زندگی میگردند.
اریک و جوی که از طریق خدمات اجتماعی با هم آشنا شدهاند، در کریسمس معنای جدیدی در زندگی پیدا میکنند. آنها با کمک به یک خانواده برای بازسازی خانهشان، به واسطه اتفاقات تصادفی و یک معجزه پزشکی، به باور سرنوشت مشترک میرسند.
در آخرین شب فعالیت یک بولینگ، فرقهای خونخوار به آنجا حمله میکنند. یک دانشآموز دبیرستانی که در یک قرار وحشتناک است، برای نجات جان خود و دیگران، با پدر متخصص بقای خود متحد میشود و با قاتلان دیوانه میجنگند.
داستان دو دوست دوران کودکی، آملیا و آرچی را دنبال میکند. آرچی همیشه عشق خود را به آملیا پنهان کرده است، اما درست زمانی که شجاعت ابراز احساسات خود را پیدا میکند، آملیا عاشق بیلی والش، دانشآموز جدید انتقالی میشود.
چهار خواهر و برادر با دو چالش بزرگ روبرو هستند: جدایی از برادرخوانده فضاییشان و حفظ رستوران خانوادگی. آنها باید با غم و اندوه و نگرانیهای آینده کنار بیایند و برای حل مشکلات خود راهی پیدا کنند.
داستان عاشقانهای در دوران بلوغ که زندگی یک خلاق جوان را دنبال میکند. او در حالی که با فشارهای عشق، خانواده و فرهنگ برزیلی خود در نیوآرک، نیوجرسی روبرو است، باید با آیندهای نامشخص کنار بیاید...
رویای یک بازیگر استانی به نظر میرسد که درهم شکسته شده است، در حالی که رویاهای اطرافیان او یا زندانیانی که او در نهایت با آنها یک نمایش تئاتر را به صحنه میبرد، به نظر میرسد به تحقق نزدیکتر است.
با رفتن تنها دخترش به دانشگاه، مادر که حالا لانه خالی را تجربه میکند، ناخواسته درگیر مراقبت از دوست پسر غمگین و افسرده او میشود، فردی که هیچ علاقهای به او ندارد.
دیمیتری مارتین، کمدین، با یک استندآپ جدید بازگشته است. این برنامه شامل طنزهای او در مورد موضوعات مختلفی از جمله کیسههای زباله معطر و کارهای پشت میزی در جهنم است.
نبراسکا سیتی، 1991. دو دوست صمیمی فرصتی برای اداره بوفه استخر شنا پیدا میکنند. این بوفه بعداً به محلی ایدهآل برای گریز، تفریح، کشف شخصی و عاشقانه تبدیل میشود.