الیزابت، مورخ جوان آلمانی، برای مطالعه زندگی فلورا تریستان، نویسنده فمینیست قرن نوزدهم، به لیون فرانسه می رود...

زندانیان زن در اردوگاه کار اجباری نازی ها (آشویتس) در ازای اجرای موسیقی برای اسیرکنندگانشان از مرگ در امان می مانند...

آلمان 1939. هانس و لنه یک روز قبل از شروع جنگ با یکدیگر ازدواج کردند و هانس به جبهه شرق فرستاده شد. در جریان یک بمب گذاری، دخترشان آنا به دنیا می آید. خانه ویران می شود و لنه و آنا با اقوامشان در برلین نقل مکان می کنند. هانس از جنگ جان سالم به در می برد، اما او همان فرد سال 1939 نیست، و او و لنه برای زندگی دوباره با هم مشکل دارند...

برونو از زندان آزاد می شود. او به دنبال کار می گردد و سعی می کند زندگی جدیدی را آغاز کند...

داستان‌های متقاطع سه نفر که در موقعیت‌های تغییر زندگی با انتخاب‌های دشواری روبرو می‌شوند...

ویکتور (دانیل اولبریچسکی)، کهنه سرباز جنگ جهانی اول، پس از مرگ یک دوست نزدیک خود را در شهر غمگین و ناراضی می بیند. او برای تجدید قوا تصمیم می گیرد به املاک روستایی عمه و عمویش برود، جایی که تابستان های جوانی را در آنجا می گذراند...

نیمه‌شب در پاریس، رافائل و همسرش با تماس تلفنی لئو، دوست رافائل، بیدار می‌شوند. لئو در جنگل فونتنبلو دچار مشکل شده و از رافائل می‌خواهد به او کمک کند.

داستان فیلم درباره روحی سرگردان است که از طریق یک لباس نفرین شده درون یک فروشگاه بزرگ از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود.