گروهی از دوستان در یک حلقهٔ زمانی گرفتار شدهاند. در این حلقه، دشمنانی مرموز آنها را به طرز وحشیانهای میکشند. آنها باید تا سپیدهدم زنده بمانند تا بتوانند از این حلقهٔ زمانی فرار کنند.
دو خواهر و برادر که سالها از یکدیگر دور بودهاند، برای یافتن چشمه افسانهای جوانی، دست در دست هم میدهند. آنها با تکیه بر نشانههای تاریخی، سفری پرماجرا و حماسی را آغاز میکنند. در صورت موفقیت، این چشمه جادویی میتواند عمر جاودانه را به آنها هدیه کند.
دانشجویی که در یک حلقه زمانی گیر افتاده و مدام دوشنبه اول آوریل را تکرار میکند، سعی دارد با تصحیح اشتباهاتش قلب دختری را به دست آورد، اما در نهایت اوضاع را بدتر میکند.
داستان درباره کتابفروشی مجرد است که در دنیای رویاهای خود زندگی میکند. او برای اینکه زندگی عاشقانهاش را بهبود بخشد، مجبور میشود به آرزوی خود برای نویسنده شدن جامه عمل بپوشاند.
در یک روستای دورافتاده در جزیره کارپاتیا، یک دختر خجالتی طوری بزرگ میشود که از یک گونه جانوری گریزان به نام "اوچی" بترسد. اما وقتی او متوجه میشود که یک بچه "اوچی" زخمی جا مانده است، برای برگرداندن او به خانهاش فرار میکند و راهی یک سفر میشود.
روساریو شب را در کنار جسد مادربزرگش میگذراند در حالی که منتظر رسیدن آمبولانس است. در طول یک بارش برف شدید، روساریو مورد حمله موجودات فرازمینی قرار میگیرد که بدن مادربزرگش را تسخیر کردهاند.
جان و مری پس از ده سال رنج و بلاتکلیفی ناشی از ناپدید شدن دختر چهارده سالهشان، کلر، با بازگشت او در سن بیست و چهار سالگی مواجه میشوند. مری از این بازگشت خوشحال است، اما جان به هویت واقعی کلر شک دارد و این موضوع منجر به کشف حقیقت میشود.
دختری جوان از قوم اینکا، رویای پیوستن به گروه پیامرسانان "چاسکی" را در سر دارد که تمام اعضای آن مرد هستند. او برای دنبال کردن آرزوی خود، سنتها و هنجارهای جنسیتی را به چالش میکشد.
آراتا ناتسومه، که پیشتر گانگستر بوده، اکنون در یک مرکز مشاوره کودکان مشغول به کار است. یکی از کودکانی که تحت سرپرستی او قرار دارد، پسری است که پدرش قربانی جنایتهای شینجو شیناگاوا شده است. شینجو، که مرتکب چندین قتل شده بود، به جرم جنایاتش به مرگ محکوم شده و در سن بیست و دو سالگی در انتظار اجرای حکم در زندان است...
احسان پس از گذر از مرز ملیلیه وارد یک مرکز نگهداری میشود که آسیا و نهیلا نیز در آنجا هستند. حمزه به سن قانونی میرسد و مجبور به ترک مرکز نگهداری پسران بیسرپرست میشود.
گروهی از دختران سال آخر دبیرستان به یک افسانه ارواح در مدرسه پی میبرند که بر اساس آن، اگر آنها در شب سالگرد تأسیس مدرسه موفق به انجام بازی قایمباشک ارواح شوند، نمره کامل امتحان ورودی دانشگاه را کسب خواهند کرد.
دو دختر ناپدید میشوند. پلیس تازهکار، پل شارتیه، به یک واحد مخفی که یک مجرم را تعقیب میکنند، میپیوندد. پس از اینکه این عملیات با شکست مواجه میشود، شارتیه که از محدودیتهای قانونی ناامید شده، شخصاً به دنبال مجرمان میرود.
خانواده لی برای شروعی نو، از منطقه خلیج به دشتهای روستایی وایومینگ کوچ میکنند، ولی در جامعهی جدید با خصومت و بیگانهستیزی مواجه میگردند. نحوهی مواجههی آنها با این مشکلات، سرنوشتشان را رقم خواهد زد؛ آیا از هم خواهند پاشید یا تابآورتر خواهند شد؟
داستان این فیلم در شهر شلوغ کلکته در سال 1965 اتفاق میافتد و دربارهی ارتباط صمیمانه و دلگرمکنندهی بین رحمت، یک مرد میانسال افغان، و مینی، یک دختربچهی کوچک، است.
آنا و ایو که زمانی عاشق یکدیگر بودند و از هم جدا شدهاند، سالها بعد به واسطهی مستند دخترشان دوباره ملاقات میکنند و با وجود زخمهای گذشته، در تلاش برای احیای رابطهشان هستند.