«تیا» (ریچارد دز) و «تونی مالون» (آیزنمان) بچههای یتیمی هستند که اصل و نسب ناشناختهای دارند. توانائیهای ماوراء طبیعی آن دو از جمله پیشگوئی و تلهپاتی، توجه میلیونری بهنام «بولت» (میلاند) را جلب میکند و او تصمیم میگیرد از بچهها سوء استفاده کند. بهزودی نیز موفق میشود با اسناد جعلی آنان را نزد خودش بیاورد. اما بچهها میگریزند و سرانجام با کمک «جیسن اودی» (آلبرت) در مییابند که آخرین بازماندههای یک سفینه فضائی هستند که در دریا سقوط کرده است...
نقره زیادی در منطقه سرخپوستان کشف شده و دولت به توافقی صلح آمیز با آنها می رسد. وقتی "جیمز بووی" وارد صحنه می شود، او سفیدپوستانی را پیدا می کند که نقشه حمله به سرخپوستان را طراحی می کنند و...
امیلی با آرمان تبدیل شدن به یک رقصنده حرفه ای وارد میامی شود.او با شان، رهبر گروه رقصی آشنا می شود که در مجاورت تهدید از جانب برنامه ها و طرحهای توسعه پدرامیلی است.
2 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 10 جایزه و نامزد دریافت 15 جایزه دیگر.
دکتر «جوآن تورنتن هاردینگ» (هانت) در اوکلاهما با همسر سابقش، «بیل هاردینگ» (پاکستن) برخورد می کند. آنان درباره ی گردبادهای عظیم تحقیق می کنند؛ گردبادهایی که نزدیک بیست سال قبل هنگامی که «جو» پنج ساله بود، پدرش را به کام خود فرو برده بود…
این انیمیشن درباره 4 حیوان به نام «آلکس (شیر)»،«مارتی (گورخر)»،«ملمن (زرافه)» و «گلوریا (اسب آبی)» است. این حیوانات در قسمت جدید هم در تلاش هستند تا به باغ وحش نیویورک برگردند و در راه برگشت در حالی که از اروپا می گذرند برای اینکه کمتر جلب توجه کنند، به یک سیرک سیار می پیوندند...
1 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 2 جایزه و نامزد دریافت 13 جایزه دیگر.
سال 1949 ، کابوهاي جوان تکزاسي، «جان گريدي کول» (ديمن) و «ليسي رولينز» (تامس) به اميد يافتن کار و ماجراجويي عازم مکزيک مي شوند. اين دو پيش از اين که به مکزيک برسند و براي يک مزرعه دار ثروتمند (بليدز) به کار بپردازند، جوان اسب دزدي به نام «بلونيز» (بلک) را نيز، با اکراه، تحت حمايت خود مي گيرند. اما در مکزيک دل باختگي «آلخاندور» (کروز) دختر مزرعه دار ثروتمند به «کول» باعث تيره شدن رابطه ي «کول» و «رولينز» مي شود...
دو خواهر ، یکی بی دست و پا و نادیده گرفته شده ، دیگری فرزند کاملی است. پس از مرگ دومی در تصادف ، او به عنوان یک روح برای راهنمایی خواهر کوچک خود باز می گردد.
داستان مردی که سگش را برای پیاده روی صبح زود در اطراف خیابان ها و کوچه های یک حومه پاریسی می برد. او در بازگشت به خانه تصمیم می گیرد به جای آن مسیرش را به تپه ای متروکه ادامه دهد تا با سگش بنشیند و فکر کند...
لاولی سینگ ” سلمان خان ” محافظیست که در کودکی آقای ساتراج جون مادرشو نجات داده است ، حالا جانه دختره ساتراج در خطر است ، لاولی هم میخواد دین خود را ادا کند ، در همین حین که مسئولیت حفاظت از جان دیویا ” کارینا کاپور ” دختر ساتراج را به عهده میگیرد با اتفاقاتی که رخ میدهد دیویا عاشق لاولی میشود ، ولی به خاطر سرسختیهای لاولی ، دیویا نمیتواند به او چیزی در این مورود بگوید…