«جس» (هاچرسن) خودش را براي مسابقه ي دو مدرسه آماده مي کند. اما تنها کسي که مي تواند از او جلو بزند دختري تازه واردي به نام «لزلي» (راب) است. آن دو پس از مدتي با هم دوست مي شوند و مکاني اسرار آميز را در جنگل به نام «ترابيتيا» در نظر مي گيرند و خود را شاه و ملکه ي آن جا مي نامند...
توطئه ي فدراسيون و متحد خود سرش سياره ي «سونا» براي تغيير مکان يک جامعه ي کوچک و بي آزار کشف مي شود. فرمانده سفينه ي «انترپرايز»، «پيکارد» (استوارت)، و مشاوران نظامي اش نيز وارد عمل مي شوند و مي کوشند تا اين توطئه را نقش بر آب کنند...
لس آنجلس. اداره ي پليس. «کارآگاه مانتي» (رابينسن) به رغم مخالفت با روش هاي خشن «ماريون کبرا کوبرتي» (استالون) او را به خدمت مي گيرد تا با همکارش، «گونسالس» (سانتوني)، پرونده ي يک آدم کش زنجيره اي (تامپسن)، را که به تازگي شانزدهمين قرباني اش را بي دليل، به قتل رسانده، به عهده گيرند.
داستان فیلم براساس پرونده واقعی یک قاتل سریالی بریتانیایی به نام جان کریستین است و اتفاقاتی که برای همسایههای او تیم و بریل ایوانس میافتد را روایت میکند...
بعد از فرار از کره شمالی، "لو کیوان" برای به دست آوردن وضعیت پناهندگی در بلژیک تلاش میکند. در این میان، او با زنی غمگین و ناامید آشنا می شود که تمام امید خود را از دست داده است...
فضانوردی که به تنهایی در اعماق فضا، در لبه منظومه شمسی به سر میبرد، پس از شش ماه از سفر خود، نگران زندگیاش در زمین میشود. در این حال، موجودی باستانی که در اعماق سفینه او پنهان شده، به کمک او میآید...
تیم تبهکار سابق ابر ذهن ، "سندیکای نابودی" بازگشته است. قهرمان آبی رنگ ما که به تازگی تاجگذاری کرده است، باید تا زمانی که بتواند دوستانش را برای متوقف کردن هم تیمی های سابق شرور خود از پرتاب شهر مترو به ماه جمع کند، ظاهر شرورانه خود را حفظ کند...
جینجر و گله اش پس از فرار از مزرعه، در جزیره ای آرامشبخش زندگی می کنند. اما در سرزمین اصلی، تهدید جدیدی برای همه مرغ ها وجود دارد. جینگر و تیمش تصمیم می گیرند برای مقابله با این تهدید، به سرزمین اصلی بازگردند...
دختری برای گرفتن انتقام مرگ برادرش که توسط پلیسهای فاسد به قتل رسیده است، به دنبال عدالت است. او با کمک یک مجرم سابقهدار و همکار سابقش، با یک گروهبان پلیس قدرتمند و تحت حمایت که حاضر به کنارهگیری نیست، روبرو میشود...
در مواجهه با تقاضای ناخوشایند و عجیب پدرش برای رفتن و مرگ در شهر مقدس وارانسی و به دست آوردن رستگاری، یک پسر بدون هیچ گزینه ای برای رفتن به این سفر باقی می ماند.
آینده آخرین پاتوق باقیمانده در روستای کوچکی در شمال شرقی انگلستان نامشخص است. این روستا به دلیل تعطیلی معادن و خروج مردم، با کمبود جمعیت مواجه است. خانههای این روستا ارزان و در دسترس هستند و این امر آن را به مکانی ایدهآل برای پناهجویان سوری تبدیل کرده است...
داستان پولاروید درمورد یک جوان دبیرستانی به اسم برد فیچر است که درگیر یک دوربین قدیمی پولاروید شده است. برد متوجه میشود که این دوربین رازی مخوف دارد: عکس هرکسی توسط این دوربین گرفته شود، به طرف وحشتناکی میمیرد...