یک معلم بداخلاق و همسر مهربانش بر سر موضوع بچهها با هم درگیر میشوند، اما سرنوشت نادری باعث میشود که آنها به روشهایی ارتباط برقرار کنند که هرگز فکرش را نمیکردند...
برای اینکه همکلاسی هایش را از قلدری کردن باز دارد، قهرمان داستان، کامیا تورو، به دختری از کلاس خود، هینو مائوری، اعترافات دروغین می کند. مائوری با وجود اینکه میداند اعتراف دروغ است، با این سه قانون کنار می آید : «تا بعد از مدرسه با من صحبت نکن»، «مختصر ارتباط برقرار کن» و «عاشق همدیگر نشویم». این دو قول میدهند که عاشق هم نشوند، اما با شناختن یکدیگر، خود را به سمت یکدیگر جذب میکنند...
در سال 1968 جهان با شیوعی که امروزه به عنوان "شب مردگان زنده" شناخته می شود، تکان خورد. در سالگرد این رویداد یک گروهی به زودی یاد می گیرند که بچه ها نباید با مرده ها بازی کنند...
جاده سریع السیر، ایندیانا، به خاطر خودروهای سریع و فست فودهایش مشهور است، اما در سال 1978، فرنچایز محبوب شهر برگر سرآشپز خود را در میانه یک معمای قتل می بیند که 40 سال بعد هنوز مردم در مورد آن سؤال می کنند...
توهم و واقعیت با هم ادغام می شوند، جایی که اصالت و تخیل با هم تداخل پیدا می کنند و سوالاتی در مورد ارزشی که برای کالاهای اطراف خود قائل هستیم مطرح می شود...
تیرو ، یک تحلیلگر مالی به سرعت درشرکت پیشرفت می کند. او به زودی متوجه می شود که دنیایش وارونه شده است و قرار است با یک گروه مرگبار مرموز به رهبری یک قاتل وحشی برخورد کند...
در مدرسه بابا نوئل، مدیر جلسه تشکیل داده است. لوسیا، والدینش جولیوس و کلودیا و همه افراد دیگر در مدرسه هیجان زده هستند. اما وقتی مدیر مدرسه کریسمس را لغو می کند، تنش با یک شوک جایگزین می شود...
یک ستاره پاپ که رویای یک زندگی معمولی را در سر می پروراند، خود را بین عشق سابق مشهورش، دسیسه های مدیر کنترلش و یک رابطه عاشقانه با صاحب یک فروشگاه موسیقی می بیند...
یک زوج میانسال فرانسوی به یک روستای محلی نقل مکان میکنند و به دنبال نزدیکی با طبیعت هستند، جایی که حضور آنها، دو نفر محلی را تا حد خصومت آشکار و خشونت تکاندهنده برانگیخته میکند.