زن فراری به نام مولی پرایس زمانی با خطر بزرگتری مواجه میشود که دخترش با استفاده از تخته احضار روح، ناخواسته یک جادوگر باستانی را احضار کرده و خانواده را در معرض آسیب قرار میدهد.
تیم پس از خودکشی برادرش شان، از مراسم تدفین او فیلم میگیرد و در این حین متوجه میشود که شان به شدت پیگیر یک افسانه اینترنتی درباره یک آزمایش سری و شکستخورده دولتی در زمینه کنترل ذهن بوده است.
در آنتورپ، بادیا، یونس و ولت در تلاش برای گریز از گذشتهاند، اما دنیای تبهکاری آنها را بازمیگرداند. آدامو، که به مهرهای قدرتمند در تجارت مواد مخدر تبدیل شده، دوستانش را بر سر دوراهی وفاداری یا انتخابی دیگر قرار میدهد.
این برنامه شامل داستانهای لین درباره زندگی، سفرها و خانوادهاش است که به سبک یک گفتگوی دوستانه در زمان برانچ بیان میشود و در اکتبر گذشته در سانتا مونیکا ضبط شده است.
پلیس مخفی، ساراوانان، در پوشش مربی ورزش، باند تبهکاری برادران مالایاراسان، کوتایاراسان و مودیاراسان را که در یک اختلاس بزرگ دست دارند، شناسایی کرده و با کمک کارکنان مدرسه برای دستگیری آنها اقدام میکند.
اعتراض دانشجویان ناشنوا در دانشگاه گالودت در سال ۱۹۸۸ منجر به انتصاب اولین رئیس ناشنوای این دانشگاه، دکتر آی. کینگ جردن، شد که رویدادی سرنوشتساز در تاریخ حقوق ناشنوایان بود.
در شهر الد تاون، گروهی از دوستان کودکی که سالها پیش مرتکب قتل شدهاند، با سایهی سنگین راز خود در بزرگسالی روبرو میشوند. وقوع ناپدید شدنهای مرموز در شهر، وحشت پنهان گذشته را تهدید به آشکار شدن میکند.
آنا و ایو که زمانی عاشق یکدیگر بودند و از هم جدا شدهاند، سالها بعد به واسطهی مستند دخترشان دوباره ملاقات میکنند و با وجود زخمهای گذشته، در تلاش برای احیای رابطهشان هستند.
ناپدید شدن مرموز دامپزشکی به نام یو نا، که شبانه رخ داده، با قتلهای زنجیرهای مرتبط است که ۲۰ سال پیش توسط فردی موسوم به "شبح پلید" انجام شده بود. سرنخها نشان میدهند که این قاتل بیرحم بار دیگر فعال شده است.
در یک سفر خارجی به ظاهر بیخطر، یک خانواده بزرگ و یک زوج جوان با مشکلات شخصی، ناگهان با خطر یک خودروی فراری روبرو میشوند. این وضعیت، مفاهیمی چون زندگی و مرگ، اعتماد و شک، و صداقت و دروغ را در میان اعضای این خانواده به چالش میکشد.
سوا، یک دختر شش ساله، در یک آپارتمان استودیویی با یک سیم آهنی که دور کمرش پیچیده شده، گیر افتاده است. با این حال، او به دلیل اختلالی ناشی از بدرفتاری گریه نمیکند. در حالی که سوا از گرسنگی در حال مرگ است، عمهاش سون-ایم به موقع برای ملاقات و نجات او میرسد. سون-ایم از طریق گفتههای یک همسایه متوجه میشود که مادر سوا بیش از ۱۰ روز است که برنگشته است. سون-ایم تصمیم میگیرد تنها خواهرزادهاش را از دست مادرش نجات دهد.