یک افسر بازنشسته ارتش در دوران انتقال رومانی از حکومت کمونیستی به دموکراسی زندگی میکند. او پسرش را از دست داده، همسرش بیمار است و دخترش قصد دارد با شوهرش به آمریکا برود. او با فلو ، پدر شوهر دخترش، که یک مرد مدرن و پویا است، درگیر میشود...
در تابستان 1947، مردان و زنان مختلفی به دعوت کازوما اوتاگاوا در عمارتی در حومه شهر جمع می شوند. آنها هنرمند، رمان نویس، شاعر، نقاش، نمایشنامه نویس، بازیگر زن و غیره هستند. قتل ها یکی پس از دیگری آغاز می شود...
نوازندهای پس از یک اتفاق تلخ به شهرش بازمیگردد تا با دخترانش آشتی کند و برای این کار باید با همسر سابق بدرفتارش که سالها پیش از او فرار کرده بود، روبرو شود.
در سال 1958، در کوه های آلپ فرانسه، خدمتکار جوانی به نام آنا جورین به یتیم خانه سنت آنژ می رسد تا با هلنا کار کند در حالی که یتیمان به خانواده های جدید منتقل می شوند. آنا که مخفیانه باردار است، با آخرین یتیم جودیت که به دلیل مشکلات روحی رها شده است آشنا می شود و زمانی که آنا متوجه می شود که جودیت می تواند صداها و صدای پای کودکان را نیز بشنود، به هم نزدیک تر می شوند...
یکی از بازیگران اصلی سیاست ایتالیا، آلدو مورو، توسط تروریست ها ربوده و به قتل می رسد. یک قاضی شواهدی پیدا می کند که نور خطرناک جدیدی را بر پرونده می اندازد...
هنگامی که یک سرگردان جوان مجبور می شود زمستان را در یک شهر ساحلی کوچک بماند، ناخواسته کاتالیزوری برای فریب، عبور مضاعف و قتل در میان مردم محلی می شود...
اخلاق، انسان بودن و روح وقتی مطرح می شود که یک کودک 7 ساله درست چند روز قبل از تبدیل واحد پولی به یورو، کیسه ای پوند پیدا می کند و می آموزد که ما واقعاً از چه چیزی ساخته شده ایم....
یک کهنه سرباز بطور اشتباهی به یک موسسه نگهداری از تبهکاران روانی فرستاده شده و در آنجا همانند یک موش آزمایشگاهی تحت آزمایشهای گوناگون یک دکتر قرار می گیرد
بینودینی (آیشواریا رای)که یک زن جوان بیوه است پس از مرگ همسر بیمارش، به خود واگذار شده است. او به روستای خود باز می گردد و چند ماه در آنجا زندگی می کند تا اینکه با یکی از خویشاوندانش که در راه سفر به جای دیگر است، برخورد می کند. او با او همراه می شود تا با او و پسرش مهندرا (پراسنجیت چترجی)، که قبلاً پیشنهاد ازدواج با بینودینی را رد کرده بود، زندگی کند...