داستان فیلم درباره ی یک سوارکار تنها می باشد که از طریق یک مسیر مخفی به یک شهر کوچک که در ارتفاعات آلپ قرار دارد می رسد. حال هیچکس نمی داند که این غریبه از کجا آمده است و چه می خواهد. اما همه می دانند که هیچکس نمی خواهد او در شهر بماند و...
در سال 1899 و در دوران ویکتوریا، تنش و اختلاف میان انگلستان و آلمان بالا میگیرد. علت اینکار این است که فردی موسوم به فانتوم که مبتلا به جنون خودخواهی است میکوشد تا با انجام پاره ای خرابکاریها این دو کشور بزرگ را درگیر یک جنگ فراگیر کند. هدف فانتوم از اینکار فروختن سلاحهای کشتار جمعی خود با قیمتهای گزاف به این دو کشور است. دولت انگلستان برای متوقف ساختن این توطئه، مامور قدیمیو با سابقه خود را فرا میخواند تا با تشکیل گروهی از افراد خارق العاده که دارای قدرتهای افسانه ای هستند به جنگ فانتوم و نیروهای شیطانی او برود. رهبری گروه بر عهده ی ماجراجویی مشهور به اسم آلن کواترمین (شان کانری) است و سایر اعضای گروه عبارتند از: زنی خون آشام به اسم میناهارکر، دریانوردی به اسم کاپیتان نیمو، فردی دوشخصیتی به اسم دکتر جکیل/آقایهاید، مردی نامرئی به اسم رودنی اسنیکر، مردی نامیرا به اسم دوریان گری و یک مامور مخفی آمریکایی به اسم تام سایر…
در قالب «تئاتر کوچک جهان»، تاریخ جهان از آغاز تا به امروز، شامل خطاها، بیکفایتیها، عطش قدرت، ترس، جنون، ظلم و ستم و امور روزمره، در داستانی پنج قسمتی.
شخصی کودکی را در آلمان به قتل می رساند. پلیس سخت در جستجوی اوست. این قتل ها وضعیت جنایتکاران دیگر را نیز به هم ریخته است و جنایتکاران محلی میخواهند به پلیس کمک کنند تا هرچه سریعتر قاتل دستگیر شود...
مصاحبههایی با خود آرورا ماردیگانیان، انیمیشنی به سبک کتابهای داستان و فیلمهای باقیمانده از حماسه صامت «حراج جانها». این مستند که عمدتاً انیمیشن است، داستانی درباره تراژدی، بقا، امید و روح پایدار انسان را احیا میکند.
این فیلم بر اساس داستان واقعی فوق العاده ای است که از عملیات شبه انسان، ماموریت جنگ جهانی دوم برای ترور ژنرال اس اس راینهارد هایدریش، معمار اصلی در پشت راه حل نهایی و سوم رایش در دستور پس از هیتلر و هیملر ساخته شده است.
فیلم داستان یک مثلث عشقی در دوران نسلکشی ارمنیها توسط عثمانی می باشد، یک دانشجوی پزشکی به نام مایکل (اسکار آیزاک) طی اتفاقاتی زندگی اش با یک خبرنگار به نام کریس (کریستین بل) و یک زن اشراف زاده به نام آنا (شارلون لی بن) پیوند می خورد و ...
یک تیم 3 نفره متشکل از ماموران سازمان اطلاعات موساد در سال 1965 موفق می شوند تا یک جنایتکار نازی به نام دیتر ووگل که مرتکب جنایات فراوانی شده را سرنگون کنند. این موفقیت باعث شهرت این تیم عملیاتی می شود و به نظر می رسد همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسیده باشد اما 3 دهه بعد از این عملیات، مقاله ایی چاپ می شود که در آن اشاره شده که دیتر ووگل زنده است و قصد دارد تا جنایاتش را از سر بگیرد. 3 مامور مخفی موساد که در حال حاضر بازنشسته شده اند به این مقاله مشکوک شده و تصمیم می گیرند تا قضیه را پیگیری کنند اما …
در سال ۱۹۳۰ مرد جوانی به نام “جسی اوونز” اولین نفر از خانواده اش است که موفق می شود به دانشگاه برود. او به ایالت اوهایو سفر می کند و زیر نظر مربی دو و میدانی خود لری اسنایدر آموزش می بیند. دونده سیاه پوست آفریقایی با سرعت و پتانسیلی که دارد در کارش موفق می شود و افراد مرتبط با المپیک را تحت تاثیر قرار می دهد. با این حال اوونز به دلیل مسائل زندگی اش و همچنین بحث نژاد پرستی که در آن زمان بسیار رواج داشت، برای شرکت در المپیک ۱۹۳۶ که قرار بود در آلمان برگزار شود، دچار مشکل می شود، اما با این حال دست از تلاش برنمی دارد تا اینکه...
1 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 17 جایزه و نامزد دریافت 19 جایزه دیگر.
جس ( پارمیندیر ناگرا ) دختری هیجده ساله از یک خانواده هندی ساکن شهر لندن است. جس با تمام دختران همسن و سال خود متفاوت است و نگاه متفاوتی به پسران دارد. برای او پسران به سادگی همبازی فوتبال در پارک نزدیک خانه هستند. در واقع برای جس تنها دو چیز بسیار مهم در زندگی وجود دارد، فوتبال و دیوید بکهام. خانواده متعصب او بویژه مادرش از این تفاوت فاحش او با سایرین در رنج هستند. روزی در پارک هنگام بازی فوتبال جس با جولیس ( کیرا نایتلی ) ملاقات میکند و …
در طول سفر اکتشافی آروِد هال و ویلفرد دوریان در صحرای ویکتوریا، هواپیمای آنها دچار مشکل شده و زمینگیر میشود. پس از فرود اضطراری ناموفق، این دو نفر با کمبود شدید آب روبهرو میشوند؛ به طوری که آب موجود تنها برای بقای یکی از آنها کافی خواهد بود.
شولتز که نوازندهی آکاردئون است، به تازگی شغل خود را از دست داده و بیکار شده است. در جریان جشن پنجاهمین سالگرد تأسیس باشگاه موسیقی محلی، سلیقهی موسیقایی او دستخوش یک تحول غیرمنتظره میشود.
آنیشوآرای پنج ساله در روستایی در مولداوی، در غیاب پدر دائمالخمرش، از برادر کوچکترش مراقبت میکند و برای تأمین معاش کار میکند. همسایهها نیز به آنها کمک میکنند.