آگوست 1984. در طول تعطیلات تابستانی ویکتور پیش خاله و پسر عمویش می ماند. اگر دلبستگی او به پسر عموی پانزده ساله اش دنیز یا ترسش از سگ همسایه نبود، حادثه روی پل ممکن بود اتفاق نمی افتاد...
پس از المپیک 1988 سئول، جی کانگ هیون به 7 سال محکوم شده است به همراه سایر زندانیان از ون پلیس فرار می کنند. پس از فرار، جی کانگ هیون و زندانیان گروگان ها را نگه می دارند...
«جان»، یک مرد آمریکایی، پس از سالها به ژاپن بازگشت تا «آکی»، زنی که در آنجا عاشق او شده بود، را پیدا کند. اما پس از یافتن او، متوجه شد که زندگی آکی پس از ترک جان به سختی و وحشت تبدیل شده است.
شب کریسمس فرا رسیده، اما این شب قرار است به هیچ وجه آرام نباشد - سایکراکسهای بیرحم به زمین آمدهاند تا بشریت را به بردگی بکشند و همانطور که همیشه، فقط دکتر میتواند آنها را متوقف کند. متأسفانه، او در خانه جکی در حالت اغما به سر میبرد...
هاف، سارق بانک، پس از انفجار قایق دزدیاش در استونی سرگردان میشود. او با وجود تلاش برای زندگی جدید در استونی، به دلیل دلتنگی برای خانوادهاش، راهی بازگشت به سوئد میشود. بازگشت او به دلیل فقدان باور خانواده به زنده بودنش و همچنین چالشهای ناشی از گذشتهی او، دشوار خواهد بود.
در حالی که کیومارو در حال مسابقه دادن برای گرفتن اتوبوس به کمپ ساحلی است، او نمی داند که دکتر M2، دانشمند جادوگر شیطانی از آینده، رباتی را برای ربودن او فرستاده است...
دانشمند دیوانهای ویروسی را میسازد که باعث خشم و جنون میشود. او این ویروس را روی قربانیان بیگناه آزمایش میکند، اما سوژههای آزمایشگاهی او فرار میکنند و لاشخورها آنها را میخورند. ویروس به لاشخورها نیز منتقل میشود و آنها را به جهشیافتههایی تبدیل میکند که به دنبال تغذیه از انسانها هستند...
جسیکا و گاس، دو نوجوان بیتفاوت، بیهدف از یک روز به روز دیگر سرگردان هستند تا اینکه همدیگر را ملاقات میکنند. وقتی گاس از گذشته تاریکش به جسیکا اعتراف میکند، ارتباطی ضعیف و زودگذر بینشان شکل میگیرد.