حمادا، دانشآموز دبیرستانی عدالتخواه، وقتی شاهد زورگویی به همکلاسی کوچکترش هاری میشود، مداخله میکند و از او حمایت میکند، که این اقدام باعث میشود هاری او را ناجی خود بداند.
داستان بر زندگی آرورا، کارگر پرتغالی یک انبار در اسکاتلند، تمرکز دارد. او در اقتصاد مبتنی بر کار موقت و تحت سلطه الگوریتمها، با احساس تنهایی و بیگانگی دست و پنجه نرم میکند و در میان خلوت و محدودیتهای محیط کار، در جستجوی معنا و ارتباط است.
سه خواهر یتیم که مادرشان مدام غیب میشود، پس از درخواست مددکاری اجتماعی برای جلسه خانوادگی، با نقشه خواهر بزرگتر برای یافتن یک مادر جایگزین مواجه میشوند.
دنیایی غرق در دریایی بیپایان از برف، جایی که مردم برای بقا یا دور ریشههای درختان غولپیکر یا در بالای تاج پوشش آنها که در جو سیاره پخش شده، زندگی سختی را میگذرانند.
داستان ریکی هاتون، بوکسور بریتانیایی، از زندگی در منچستر تا رسیدن به مسابقات لاس وگاس، همراه با بررسی مسائل شهرت و سلامت روان، هم ستایش استعداد است و هم هشداری درباره آن.
ناپدید شدن اریکا پانزده ساله که تصور میشد قربانی قاتل سریالی شده، با حضور او در دادگاه قتلش پس از سه سال و مشخص شدن فرار و زندگی مخفیانهاش با دوست پسرش، ماجرایی غیرمنتظره را رقم زد.
مستند "آب برای زندگی" مبارزه سه رهبر بومی در آمریکای لاتین برای حفاظت از منابع آبشان در برابر صنایع مخرب را به تصویر میکشد؛ مبارزهای که با تهدید جانی برای آنها همراه است.
جک که مردی میانسال است و به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده، در طول شش هفته میکوشد تا همسرش را آشتی دهد، رفتارهای زورگویانه خانواده زنش را کنترل کند و برادر ناتنیاش، کنی بوی، را هدایت کند. با این حال، تمام تلاشهای او بیثمر میماند و زندگیاش از مسیر درست منحرف میشود.
زنی در سیارهای دورافتاده از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که تمامی خدمه ایستگاه فضاییاش به شکلی بیرحمانه به قتل رسیدهاند. جستوجوی او برای یافتن علت این حادثه، مجموعهای هولناک از اتفاقات را رقم میزند.
داستان دربارهی "وِی" است؛ کارمند ادارهای معمولی که در خفا به شغل پاکسازی اجساد مشغول است و با نام مستعار "تمیزکار" شناخته میشود. او با قاتلی به نام "گای" همکاری میکند، اما حادثهای ناگهانی وِی را به ورطهی قتل میکشاند.
پنج دوچرخهسوار کوهستان از باشگاه سانگاجا برای تفریح به کوه چیaksan میروند، اما با اتفاقات عجیب و تعقیب یک موجود ناشناس مواجه میشوند و برای زنده ماندن تلاش میکنند.
مونیکا بعد از اینکه ترفیع شغلی را از دست داد، با اکراه راهی سفر پیادهروی سانتیاگو د کامپوستلا میشود. او شگفتزده میشود وقتی که در طول راه، آرامش درونی و یک رابطه عاشقانه احتمالی پیدا میکند.