گروهی از بچه های کالج بقایای یک جنگ سالار شیطانی را از یک غار قدیمی کشف می کنند و آن را به خوابگاه خود می برند که در نهایت روح فرمانده جنگ را بیدار می کند...
یک پلیس سابق هنگ کنگ متخصص در جادو و شعبده بازی است و به شهر باز میگردد تا جسد یک دختر روستایی را که مظنون به درگیری در قاچاق مواد مخدر بوده و به نظر میرسد در حال فرار از پلیس کشته شده است، تحویل بگیرد. او با کمک دو پلیس محلی، با یک جادوگر شرور روبرو میشود...
در حین حضور در جمع به جای خواهر بزرگتر مرحومش، ژیهوا به طور تصادفی با یین چوان، که در جوانی به او علاقه داشت، برخورد می کند. همانطور که خاطرات قدیمی تداعی می شوند، ژیهوا به آرامی داستان پیچیده این سه نفر را کشف می کند...
به امید رسیدن به جاودانگی، پادشاه لوئی چهاردهم (پیرس برازنان) یک پری دریایی را اسیر می کند و نیروی زندگی او را می دزدد، اما کشف دختر نامشروع او نقشه های پادشاه را تهدید می کند...
در دنیای آخرالزمانی یک قبیله از مهاجمان از مواد مخدر خانگی استفاده می کند تا افراد بی گناه را به حیوانات مضطرب تبدیل کنند تا آنها را در مبارزه با یکدیگر سرگرم کنند. هنگامی که رئیس آن ها شایعه هایی در مورد دختری با قدرت هایی منحصر به فرد میشنود، بهترین افرادش را برای گرفتن او می فرستد. در همین حال آن دختر که نامش مولی هست، کودکی تنها را پیدا میکند که در یک کابین منتظر بازگشت پدر و مادرش مانده که احتمالا مرده اند. مولی مجبور است در همان زمان از کودک و خودش در مبارزه با مهاجمان محافظت کند.
مانو (وینسنت لکور)، که در طول جنگ جهانی دوم با مقاومت فرانسه جنگید، به دلیل سرقتی که به جای اشتباه کشیده شده است، در انتظار اعدام است. اگرچه او هیچ نقش فعالی نداشت، اما حاضر نیست عمویش (روفوس) را به مقامات بسپارد...
آکیرا تاچیبانا، دانشآموز دبیرستانی با لحنی آرام و ملایم، عضو سابق باشگاه دوومیدانی بود. او که به صورت پارهوقت در یک رستوران کار میکند، به طور غیرقابلتوضیحی عاشق مدیر خود، مردی 45 ساله و مطلقه میشود...
پانصد سال پیش، هوی بو در یک بازی با ورق تقلب کرد، بنابراین با نور رعد به یک روح تبدیل شد. در تمام این مدت، او در قلعه تنها زندگی کرده است، بدون اینکه کسی بترساند. تا زمانی که پادشاه جولیوس برای عروسی خود به آنجا می رود ، هوی بو می داند که باید از تمام ترفندهای خود برای حفظ مجوز ارواح که مدت ها تلف شده است استفاده کند..