پسرکی جعبهای پر از دانههای لوبیا سبز پیدا میکند. وقتی او این دانهها را میکارد، ساقه لوبیایی به سمت ابرها رشد میکند و به قلعهای میرسد که محل زندگی غولها است.
رینو و زولو دو کودکی که دوستان خوبی هستن بعد از یک حادثه راه شون از هم جدا میشه ، سالها میگذرد و در بزرگسالی همدیگر را ملاقات میکنند و زولو سالها را در آمریکا سپری کرده و ...
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 6 جایزه و نامزد دریافت 8 جایزه دیگر.
یک مرد باغبان در لس آنجلس سعی دارد پسرش را از دمخور شدن با گروه های اراذل و اوباش منع کند و به او فرصت هایی بدهد که خودش هیچ موقع در زندگی نداشته است...
دانشجوی عکاسی که بین تحصیل، کار و کمک به مادرش گرفتار است، با مرد جوانی در کلوب آشنا میشود و رابطهای پرشور را آغاز میکنند که با چالشهای سختی روبرو میشود.
یک رئیس زندان سادیسمی ، ناامیدی جنسی خود را از زنان زندانی خود ابراز می کند. در حالی که یک پزشک دلسوز تلاش می کند فضای وحشیانه زندان را بهبود بخشد،دو زندانی همه چیز را به دست خود می گیرند...
معلمی به نام نائومی، مرد جوانی به نام یوزورو را که تنها و سرگردان یافته، به خانه اش می برد و از او مراقبت می کند. نائومی به یوزورو علاقه مند می شود، اما به دلیل طبیعت وحشی او، در تصمیم خود دچار تردید می شود و نمی تواند با کسی در این باره صحبت کند.
یک سرقت و کلاهبرداری به خوبی پیش نمی رود. لذا دو فرد عاشق به نام های نیکی و آل به منظور فرار، وارد منطقه استرالیا می شوند و در آنجا توسط پلیس و فوتبالیستی به نام زیپر دویل تعقیب می شوند. در آنجا با تعدادی شخصیت عجیب و غریب آشنا می شوند که...
رایتن بیچ نیویورک. «لنرد» (فینیکس) جوانی دل شکسته از رابطه ای ناموفق به نزد ناپدری مهربانش، «روبین» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسلینی) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگی و تنهایی پسر هستند می کوشند تا دختر یکی از دوستان خانوادگی، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خیلی زود به «لنرد» علاقه مند می شود. در حالی که نظر خود «لنرد» را دختری در همسایگی به نام «میشل» (پالترو) جلب کرده است...
چندین زن خانه دار ناراضی حومه شهر در امور متعددی شرکت می کنند. یکی از آنها همسایه ها را وادار می کند که به باشگاه جنسی مخفی او و برادر جعلی اش بپیوندند. در همین حین، دختر محبتآمیز یکی از زنها با او رابطه برقرار میکند.
افسانه ای درباره یک زنگ بزرگ که از طلای خالص است و توسط راهبان ساخته شده .این داستان در بازار توسط وایکینگی به نام "رولف" تعریف می شود و ماجرا به گوش فروانروای مسلمان "علی مانوش" که علاقه بسیاری به پیدا کردن زنگ دارد میرسد. اما "رولف" ادعا می کند جای زنگ را نمی داند و به زادگاه خود می گریزد...
ریک و دنی تصمیم میگیرند در هاوایی کسبوکاری راهاندازی کنند، اما پس از اینکه نتوانستند حقوق خود را بپردازند، دنی توسط مقامات دولتی زمینگیر میشود. ریک باید بین نجات دوستش یا کسب و کار یکی را انتخاب کند...