دونگهو، گیاهشناس بازنشسته، در گلخانهاش تنها زندگی میکند تا اینکه با بوم، دختربچهای ۱۲ ساله، آشنا میشود. بین آنها رابطهای دوستانه شکل میگیرد، اما بوم ناگهان ناپدید شده و دونگهو را نگران میکند. دونگهو پس از چند روز انتظار، برای پیدا کردن بوم سفر خود را آغاز میکند.
کیم جونگ-مین، نویسنده رمانهای عاشقانه، برای یافتن الهام به اوکیناوا سفر میکند و در آنجا به طور اتفاقی با همنام خود، کیم جونگ-مین، که یک هنرمند وبتون است، آشنا میشود. با وجود تفاوتهای شخصیتی، مسیر آنها در این سفر غیرمنتظره به هم گره میخورد و داستانی عاشقانه را شکل میدهد که زندگی هر دو را تغییر میدهد.
پسری به نام جهسونگ که تحت فشار شدید مادرش، هیسو، برای کسب موفقیت است، سرانجام او را به قتل میرساند و جسدش را در اتاق مهر و موم میکند. روزها بعد، یک سارق به نام مینجه وارد خانه میشود و جسد مادر را که در واقع زنده است، پیدا میکند. پس از نجات مادر...
در بحبوحه هرج و مرج جنگ جهانی اول، پدری که سوگوار از دست دادن عزیزی است، به قهرمانی برمیخیزد. او در حالی که با گروهی از روستاییان از دست دشمنی بیرحم و انتقامجو میگریزد، آنها را به سوی مکانی امن هدایت میکند.
آثار با آرا آشنا میشود و این آشنایی تأثیر مثبتی بر او میگذارد و باعث میشود که او به انسان بهتری تبدیل شود. با این حال، هر دوی آنها هنوز در ابتدای جوانی خود هستند و لازم است که برای دستیابی به اهداف و آرزوهایشان تلاش کنند.
خانوادهای که در نسلهای متوالی با شکست عشقی مواجه شده، حالا با تصمیم جوانترین عضو خود روبرو است: او باید انتخاب کند که راه عشق را در پیش بگیرد یا آن را برای همیشه رها کند.
تیری، پدری با اختلالات ذهنی مادرزادی است و دختری به نام لوس دارد. عشق این پدر و دختر، آن دو را به یکدیگر پیوند داده و سدی شکستناپذیر از عشق ساخته است. این پیوند محکم ادامه دارد تا روزی که لوسِ ششساله به مدرسه میرود و متوجه تفاوت پدرش با دیگران میشود.
زمانی که مادر هانا سوِنسِن (با بازی سوئینی)، یعنی دلورس (با بازی نیون)، در جستجوی خانهای برای خواهرش، میشل (با بازی اتکینز)، به طور ناگهانی با جسد صاحبخانهای که از مشتریان دائمی کافه «کوکی جار» بود، روبهرو میشود، هانا بیشتر از هر کس دیگری غافلگیر و شوکه میشود.
در سومین قسمت از مجموعه «قصابها»، سه زن طعمه یک قاتل بیرحم میشوند که قربانیانش را در ون شخصیاش به قتل میرساند و اعضای بدن آنها را تکهتکه میکند. از سوی دیگر، یک کلانتر هوشمند در تلاش است با کنار هم قرار دادن سرنخهای باقیمانده، قاتل را پیدا کند.
یک چهره قدرتمند در صنعت موسیقی نیویورک، با یک نقشه اخاذی پیچیده مواجه میشود و در یک تصمیم سرنوشتساز قرار میگیرد. این داستان، روایتی مدرن از فیلم کلاسیک «بالا و پایین» کوروساوا است.
پیر نوجوان ۱۳ سالهای است که پس از مرگ ناگهانی مادرش به مزرعه پدرش بازمیگردد. او که در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، در علاقه خود به اسکیتبورد پناه میگیرد. در این مسیر، با یک غریبه که خود نیز اسکیتباز سابق است، آشنا میشود. این دو نفر با کمک یکدیگر سعی در بازسازی زندگی خود دارند.
در شب هالووین، قاتل شناختهشدهای به نام بِنی موفق به فرار از آسایشگاه میشود. او با پوشیدن ماسک مترسک، شهر سیاتل در دهه ۱۹۸۰ را غرق در خون و وحشت میکند و در این میان، یک زن جوان را به عنوان هدف اصلی خود انتخاب کرده است.
تام سایر و هاک فین بار دیگر در ماجراهایی هیجانانگیز و علمی ظاهر میشوند. این دو دوست به همراه بکی تاچر و دوستان دیگرشان، در جریان مقابله با تلهگذاران، سارقان و دشمنان قدیمی، با مفاهیم علمی واقعی مانند نیروی جاذبه، انرژی و مغناطیس آشنا میشوند و آنها را به کار میگیرند.
چهار بازنشستهی پرشور اوقات خود را با حل کردن پروندههای قتل قدیمی برای سرگرمی میگذرانند، اما کارآگاهبازی آنها زمانی هیجانانگیز میشود که ناگهان با یک معمای جنایی واقعی روبرو میشوند.
این داستان در مورد یک پلیس شرافتمند است که شغل خود را تغییر داده و به مربیگری روی آورده است. او به شاگردانش کمک میکند تا با مشکلات و پیچیدگیهای گوناگون زندگی خود کنار بیایند.