در شب هالووین، سه نوجوان در یک شهر کوچک با متحد شدن، به مبارزه با جادوگرهایی میپردازند که برای حمله به زمین آمدهاند و با فرستادن آنها به جای اصلیشان، شهر را نجات میدهند.
پس از مدتی دوری، اولوی و جواهر به دلیل درگیر شدن اولوی در پروندهای جنایی، دوباره به یکدیگر میپیوندند. جواهر برای یافتن قاتلانی که در روستا مرتکب قتل شده و اولوی را —که حتی قصابی هم بلد نیست— به اشتباه متهم کردهاند، دست به کار میشود.
دونگهو، گیاهشناس بازنشسته، در گلخانهاش تنها زندگی میکند تا اینکه با بوم، دختربچهای ۱۲ ساله، آشنا میشود. بین آنها رابطهای دوستانه شکل میگیرد، اما بوم ناگهان ناپدید شده و دونگهو را نگران میکند. دونگهو پس از چند روز انتظار، برای پیدا کردن بوم سفر خود را آغاز میکند.
سو-یونِ ۱۳ ساله پس از مرگ مادربزرگش تنها میماند. او که در صورت عدم یافتن سرپرست، باید به مرکزی برای نگهداری از کودکان سپرده شود، زوجی را میبیند که توجهش را جلب میکنند. این زوج در حال به فرزندی پذیرفتن دختر هفت سالهای به نام سون-یول هستند و بسیار خوشحال به نظر میرسند. سو-یون سعی میکند به سون-یول نزدیک شود، اما متوجه رفتارهای مشکوکی از او میشود.
کیم جونگ-مین، نویسنده رمانهای عاشقانه، برای یافتن الهام به اوکیناوا سفر میکند و در آنجا به طور اتفاقی با همنام خود، کیم جونگ-مین، که یک هنرمند وبتون است، آشنا میشود. با وجود تفاوتهای شخصیتی، مسیر آنها در این سفر غیرمنتظره به هم گره میخورد و داستانی عاشقانه را شکل میدهد که زندگی هر دو را تغییر میدهد.
پسری به نام جهسونگ که تحت فشار شدید مادرش، هیسو، برای کسب موفقیت است، سرانجام او را به قتل میرساند و جسدش را در اتاق مهر و موم میکند. روزها بعد، یک سارق به نام مینجه وارد خانه میشود و جسد مادر را که در واقع زنده است، پیدا میکند. پس از نجات مادر...
یک خواستگار جوان و بلندپرواز در شهر نیویورک، در دوراهی دشواری قرار گرفته است: انتخاب میان یک گزینه بسیار مناسب برای ازدواج و دل بستن دوباره به نامزد سابقش که چندان بینقص نیست.
در بحبوحه هرج و مرج جنگ جهانی اول، پدری که سوگوار از دست دادن عزیزی است، به قهرمانی برمیخیزد. او در حالی که با گروهی از روستاییان از دست دشمنی بیرحم و انتقامجو میگریزد، آنها را به سوی مکانی امن هدایت میکند.
در جریان کشتار نانجینگ که در سال ۱۹۳۷ رخ داد، پستچیای به نام آ چانگ خود را به عنوان یک عکاس معرفی کرد. او به ظاهر به نیروهای ژاپنی کمک میکرد، اما در خفا، پناهندگان چینی را در مکانی امن نگه میداشت. با گذشت زمان، او با فداکاری جان خود را به خطر انداخت تا این پناهندگان را نجات دهد و مدارکی را که از جنایات وحشتناک نیروهای ژاپنی به دست آورده بود، آشکار کند.
آثار با آرا آشنا میشود و این آشنایی تأثیر مثبتی بر او میگذارد و باعث میشود که او به انسان بهتری تبدیل شود. با این حال، هر دوی آنها هنوز در ابتدای جوانی خود هستند و لازم است که برای دستیابی به اهداف و آرزوهایشان تلاش کنند.
خانوادهای که در نسلهای متوالی با شکست عشقی مواجه شده، حالا با تصمیم جوانترین عضو خود روبرو است: او باید انتخاب کند که راه عشق را در پیش بگیرد یا آن را برای همیشه رها کند.
تیری، پدری با اختلالات ذهنی مادرزادی است و دختری به نام لوس دارد. عشق این پدر و دختر، آن دو را به یکدیگر پیوند داده و سدی شکستناپذیر از عشق ساخته است. این پیوند محکم ادامه دارد تا روزی که لوسِ ششساله به مدرسه میرود و متوجه تفاوت پدرش با دیگران میشود.
زمانی که مادر هانا سوِنسِن (با بازی سوئینی)، یعنی دلورس (با بازی نیون)، در جستجوی خانهای برای خواهرش، میشل (با بازی اتکینز)، به طور ناگهانی با جسد صاحبخانهای که از مشتریان دائمی کافه «کوکی جار» بود، روبهرو میشود، هانا بیشتر از هر کس دیگری غافلگیر و شوکه میشود.
در سومین قسمت از مجموعه «قصابها»، سه زن طعمه یک قاتل بیرحم میشوند که قربانیانش را در ون شخصیاش به قتل میرساند و اعضای بدن آنها را تکهتکه میکند. از سوی دیگر، یک کلانتر هوشمند در تلاش است با کنار هم قرار دادن سرنخهای باقیمانده، قاتل را پیدا کند.