فیوژن ماده تیره ی ست که ژاپن را تهدید می کند اما Prettycure او را شکست می دهد و ذراتش در اطراف پخش می شود. مگومی و دوستانش به دنبال فیوژن می گردند. با این حال، یک برخورد سرنوشت ساز ...
ده سال است که جهان توسط دانشمند دیوانه دکتر هال و امپراتوری زیرزمینی اش در آستانه نابودی قرار گرفته است. کوجی کاباتو، ربات غول پیکر مازینگر Z و متحدانش در آزمایشگاه برق فوتون سعی در پایان دادن به جاه طلبی های دکتر هال و بازگرداندن صلح و آرامش به جهان را دارند. کوجی به پیروی از پدر و پدر بزرگش سال هاست دانش آموز آزمایشگاه فوتون است. پروفسور سایاکا یومی که بعد از نخست وزیر شدن پدر کوجی به عنوان جانشین او در آزمایشگاه فوتون در آمده است. برادر کوچکتر کوجی به نام شیرو به عنوان یکی از بهترین و با هوش ترین ربات گردانان آزمایشگاه فوتون می باشد. کوجی با جون هونو ازدواج کرده و او باردار است. کوجی در تحقیقات خود در می یابد که در اعماق خلیج فوجی شکل جدید زندگی از موجودات به لیسا به وجود آمده است که ساختاری بی نهایت دارد و این یک تهدید و یک چالش جدید برای بشیریت است که ممکن است پایان دوران زندگی انسان بر روی زمین شود. دکتر هیل سازنده ربات مازینگر در گذشته با کوجی در مورد یک سلاح بسیار ویژه به نام گِرگان صحبت کرده است و کوجی سعی در تکمیل آن سلاح دارد که دارای قدرتی بسیار خارق العاده است تا بتواند از آن برای استفاده در ربات مازینگر برای نابودی لیسا استفاده کند. پس تلاش های کوجی در آزمایشگاه فوتون آنها ربات خود را ارتقا می دهند آن را مازینگر Z می نامند. و هم اکنون دنیا برای رهایی از نابودی مجددا نیاز به کمک ربات محبوب خود مازینگر Z دارد …
یه گیمر بازیهای آنلاین یهو بهعنوان لوفاس مافاهل (Lufas Maphaahl)، ستمگر بالسیاه، از خواب بیدار میشه و میفهمه این دیگه بازی نیست، بلکه واقعیه! دویست سال پیش شکستش باعث آزاد شدن هیولاهای مرگبار شد و افسانهش پر از وحشته. حالا که تو جسم ترسناکترین فاتح تاریخ گیر افتاده، باید تو دنیایی که همه میخوان نابودش کنن زنده بمونه... و بفهمه چرا اینجاست.
چشم گربه (Cat’s Eye) یه گروه سهنفره مرموز از دزدای آثار هنریه که کارآگاه توشیو (Toshio) حسابی دنبالشونه. چیزی که توشیو نمیدونه اینه که خواهر وسطی این دزدای فراری، کسی نیست جز دوستدخترش هیتومی (Hitomi)!
زندگي در ژاپن فئودال آسان نيست. خصوصا حالا که فضاييها آمده و همه چيز و همه جا را به تصرف خود درآوردهاند! خب البته، اوضاع بيمه و بهداشت عالي شده، اما ممنوعيت عمومي استفاده از شمشير، بسياري از ساموراييهاي شکستخورده را با تصميم سختي روبهرو ساخته که همانا انتخاب مسير زندگي آيندهشان است! اين موضوع، خصوصا در مورد افرادي از جمله گينتوکي ساکاتا صدق ميکند که به شغل درازمدت و منظمي پايبند نيستند. اين شد که گينتوکي، دنبال شغل آزاد رفته و هر کاري به او پيشنهاد شود، ميپذيرد، البته تا جايي که حقوق آن به اندازهي کافي باشد. اما ...
تسوکاسا (Tsukasa Akeuraji)، یه اسکیتباز کلافه، با دختری به اسم اینوری (Inori Yuitsuka) آشنا میشه که حسابی دلش میخواد وارد دنیای اسکیت نمایشی بشه. اینوری تو پیست حسابی پرشوره، و این باعث میشه تسوکاسا تصمیم بگیره خودش مربی اینوری بشه. استعداد اینوری شکوفا میشه و تسوکاسا هم یه مربی باحال از آب درمیاد. اونا با هم میخوان اینوری رو به یه مدالآور درخشان تبدیل کنن!
میرا (MIRU)، یه ربات بدون سلاح که تو یه آینده خیلی دور به دنیا اومده، تو زمان سفر میکنه تا به آدمای دورههای مختلف کمک کنه. میرا با آدمای جورواجور از زمانها و مکانهای مختلف روبهرو میشه، آدمایی که با وجود مشکلاتشون، با اراده زندگی میکنن. از طریق دیدار با میرا، این آدما قدمهای کوچیک ولی مهمی به جلو برمیدارن. این قدمها، مثل «اثر پروانهای»، موجهای تغییر درست میکنن و به سمت یه آینده بهتر پیش میرن.
یک مامور مخفی با روحیه و همکار گوشه گیرش در یک کافه بی ادعا و جذاب کار می کنند در حالی که با خوشحالی به مشتریان خود از هر طریقی که می توانند کمک می کنند.
آنها در رویایی به سر میبرند! رویای روزی که در آسمان بزرگ پر میگشایند. در آیندهای دور وقتیکه خشکیها ازبین رفتهاند، آدمی در شهر متحرکی به نام "پِلَنتِیشن" سکنا گزیده و خلبان(پایلوت)هایی در قسمتی از آن به نام "میستیلتین" یا "قفس پرنده" بوجود آوردهاند. بچههایی که در این قفس گیر افتادهاند، هیچگاه رنگ آسمان نمیبینند و مجبور هستند برای ارتقای خود مبارزاتی بوسیلهی رباتهایی جنگی به نام FranXX با موجوداتی عجیب به نام "کیوریو" (دایناسور) انجام دهند. این مبارزهها ضامن حیات این بچهها خواهد بود. پسرک قصهی ما "هیرو" که با لقب "کد016" شناخته میشود دارای مشکلاتی هست که موجب نادیده گرفته شدن او میشود، به همین خاطر وجودش غیرضروری شمرده میشود. چرا که عدم توانایی در راندن "فرانکس" مساوی با از دست دادن موجودیت است. اما دست روزگار دخترکی مرموز به نام "زیرو تو" (02) را که دو شاخ بر سر دارد را در سر راه او قرار میدهد.
بل لابلک (Belle Lablac) تو دنیایی پر از حیوانات انساننما غریبهست، چون تنها انسان اونجاست. نه نیش داره، نه خز، نه پولک و نه چنگال. تنهای تنها و با یه عالمه سوال تو دلش، میخواد بفهمه اصلش به کجا برمیگرده. با شمشیر گندهاش، روندینگ (Runding)، راه میافته تا جواب سوالاش رو پیدا کنه. تو این سفر، کلی موقعیت خوب و بد براش پیش میاد تا بالاخره حقیقت رو بفهمه.
مائومائو با پدر داروسازش زندگی آرامی داشت. تا اینکه یک روز به عنوان یک خدمتکار پست به کاخ امپراتور فروخته شد. اما او برای زندگی مطیعانه در میان سلطنتها ساخته نشده بود. بنابراین وقتی وارثان امپراتوری بیمار میشدند، او تصمیم گرفت که وارد عمل شود و درمانی پیدا کند! این کار او چشم جینشی، یک مقام زیباروی کاخ را به خود جلب کرد که او را ترفیع داد. حالا او در حال ساختن نام خود با حل کردن رازهای پزشکی است!
تاکویا و ریکا در یک آژانس مسافرتی در توکیو کار می کنند و هر دو با خوشحالی درونگرا و مجرد هستند. اما شرکت آنها سال آینده شعبه جدیدی در آلاسکا افتتاح می کند و کارمندان بدون همسر برای کار در آنجا استخدام می شوند. ناامیدانه از این حرکت اجتناب می کنند، و اگرچه قبلاً به سختی صحبت کرده اند، تصمیم می گیرند نامزدی را جعل کنند. آیا این همکاران ساکت می توانند به یک زوج متقاعد کننده تبدیل شوند؟
توکا همیشه در مدرسه در پس زمینه محو می شد. و وقتی او با همکلاسی هایش به دنیای دیگری احضار می شود، هنوز تغییری نمی کند! همه آنها مهارت های درجه یک را کسب می کنند، به جز توکا، که شکست خورده تلقی می شود و توسط الهه ویسیوس به خرابه های باستانی پرتاب می شود. به نظر می رسد، مهارت های درجه پایین او ممکن است در نهایت بی فایده نباشد. اکنون او به دنبال انتقام از الهه است و ماهیت واقعی او آشکار می شود.
لورنس یک تاجر دوره گرد است که اجناس مختلف را از گاری اسبی می فروشد. یک روز به دهکده ای می رسد و با دختری زیبا با گوش و دم حیوانی آشنا می شود! نام او Holo the Wisewolf است و برداشت های فراوانی به ارمغان می آورد. او می خواهد به وطن خود بازگردد و لارنس پیشنهاد می دهد که او را ببرد. اکنون، تاجری که زمانی تنها بوده و گرگ خردمند زمانی تنها سفر خود را به شمال آغاز می کنند.
بلافاصله پس از شکست پادشاه تاریکی، ملکه باغ نور حافظهاش را از دست داد و به شکل دختری ۱۲ ساله به نام هیکاری کوجو به زمین آمد. اکنون، او به همراه ناگیسا و هونوکا که به لباسها و قدرتهای جدیدی مجهز شدهاند، باید ۱۲ قلب نور را بیابند تا حافظه از دست رفته ملکه را بازگردانند. زیرا آنها یک بار دیگر به عنوان پریهای کیور متحد شدهاند تا نبردی جدید را آغاز کنند.
خدایان برتر که وقت آزاد زیادی داشتند، بازی های مغزی نهایی "بازی خدایان" را خلق کردند. الهه سابق لچه از خواب طولانی بیدار شد و به جهان اعلام کرد: "کسی را که در این دوره بهترین بازی ها است را بیرون بیاورید!" فی نامزد معرفی بشریت به عنوان "بهترین تازه کار در سال های اخیر" شده است. «بازی خدایان» که قرار است بین این دو آغاز شود ممکن است کمی بیش از حد دشوار باشد، زیرا هنوز در طول تاریخ بشر پیروز نشده است، زیرا خدایان دمدمی مزاج، بسیار نامعقول و گاهی کاملاً غیرقابل درک هستند. با این حال، با توجه به ماهیت بازی ها، گذراندن اوقات خوش و با تمام وجود بازی کردن، ضایع است! نبردهای مغزی نهایی یک پسر گیمر نابغه، یک الهه سابق و دوستان آغاز می شود!
پس دقیقاً چه اتفاقی میافتد وقتی هاچیمان هیکیگایا، یک دانشآموز دبیرستانی منزوی که هیچ دوستی ندارد، به دوست پیدا کردن علاقهای ندارد و باور دارد که تجربههای دبیرستانی عالی که همه معمولاً دربارهشان حرف میزنند، یا وهم هستند یا دروغ محض، توسط یک عضو خیر هیئت علمی مجبور میشود به باشگاه “خدمات داوطلبانه” که فقط یک عضو دارد، یعنی یوکینو یوکینوشیتا، بپیوندد؟ یوکینو کسی است که باهوش و جذاب است و به طور کلی فکر میکند که همه در مدرسهاش از او پایینتر هستند.
در آینده ای دور، فضای استعمار شده توسط یک دشمن مرموز به نام UE مورد حمله قرار می گیرد. قهرمان داستان، فلیت آسونو، یک گاندام را تولید می کند تا از مستعمرات در برابر UE دفاع کند.
یوکیتو، پسر یکی از رهبران فرقه مشکوک، به دلیل تمرینات آموزشی مضحک فرقه جان خود را از دست داد. حالا در کمال تعجب، او به دنیایی دیگر تناسخ یافت! برای او دنیایی ایده آل بدون مفهوم «خدا» یا «دین» بود اما...! ماجراجویی بی نظیر «تناسخ در جهان دیگر» آغاز می شود: ایجاد «دین» در دنیای بدون خدا؟!
داستان این انیمه درباره ی سه صداپیشه ی تازه کار ، با اسم های فوتابا ایچینوسه ، ایچیگو موئساکی و رین کوناها هست. محیط انیمه به صورت کمدی در زمینه ی صداپیشگی هست.
یک شمشیر جادویی که به عنوان یک سلاح حساس با خاطرات زندگی گذشته او، اما نه نام او، تناسخ یافته است، یک دختر جانور جوان را از زندگی برده ای نجات می دهد. فران، دختر گوش گربه ای، صاحب او می شود و فقط می خواهد قوی تر شود، در حالی که شمشیر می خواهد بداند چرا او اینجاست. با هم، سفر این دو عجیب و غریب تازه شروع شده است!