یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند…
در مرکز کشوری، «منطقه ی» مرموزی پدیدار می شود که به نظر می رسد نتیجه ی سقوط یک شهاب سنگ یا سفینه های فضایی باشد. «استاکر» (کایدانوفسکی) یکی از افرادی که به عنوان راهنمای آدم های کنجکاو به منطقه راه یافته تصمیم دارد بدون اعتنا به قوانین، در قبال دریافت پول، دو مرد را به آن جا ببرد …
مرد ميان سالي به نام «دان جانستن» (موراي) روزي نامه اي به دستش مي رسد که نويسنده اش مدعي شده بيست سال پيش از او صاحب پسري شده و احتمالا همين حالا اين پسر دنبالش مي گردد. ابتدا «دان» اهميتي به اين نامه نمي دهد اما بعد به اصرار همسايه اش، «ونستن» (رايت)، مردي اهل اتيوپي، راهي سفر مي شود تا دريابد کدام يک از زنان سابق زندگي اش آن نامه ي کذايي را فرستاده است...
«چارلى» ( چاپلین )، شیشه بر دوره گرد، با پسربچه اى ( کوگان ) که مادرش او را رها کرده زندگى میکند. پسر بچه، شیشه ى پنجره هاى خانه ها و مغازه هاى مردم را با پرتاب سنگ میشکند و براى ناپدرى خود کار جور میکند.
پس از مراسم ازدواج ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل، هنگامی که به قصد ایجاد زندگی جدیدی همراه زن زیبایش خیال ترک شهر را در سر دارد، خبردار میشود که فرانک میلر تبهکاری که چند سال پیش به زندان فرستاده با قطار نیمروز و به قصد انتقام از او به آن شهر خواهد آمد. دوستانش می کوشند تا وی را ترغیب به ترک شهر نمایند، اما او فرار را چاره کار نمی داند و تصمیم می گیرد تا با آن فرد و هم دستانش مواجه شود و…
«جوباک» (وويت) پسر جذاب ولي بي پول شهرستاني، به نيويورک مي آيد تا با تلکه ي زنان مسن پولدار کسب درآمد کند. او خيلي زود با «راتسو ريزو» (هافمن) آشنا مي شود؛ کلاهبرداري مسلول و معلول که پيشنهاد مي دهد مديريت برنامه هاي «جو» را به عهده بگيرد...
یک سرباز سابق امریکایی که در ویتنام جنگیده، وقتی در مترو مورد حمله موجوداتی شاخدار قرار می گیرد و پسر مردهاش را می بیند، به این نتیجه می رسد که زندگی گذشتهاش در جنگ آنطور که اعتقاد دارد، نیست.
دو موتور سوار به نام های «وایات» (فاندا) و «بیلی» (هاپر)، به مقصد نیو اولیانز به جاده می زنند. آن دو شب ها در چادر می خوابند و ماری جوانا می کشند و روزها به راه شان ادامه می دهند...
در زمین دیگر، یک زن جوان روشنفکر با آرزوی کاوش در کهکشان ها در برنامه فیزیک نجومی دانشگاه ام.آی.تی پذیرفته می شود. یک نویسنده به نام جان بوروز به تازگی به اوج حرفه کاری خود رسیده است و فرزند دومش در شرف به دنیا آمدن است. در شب کشف نسخه دومی از زمین، تراژدی کلید می خورد و زندگی این غریبه ها به طور برگشت ناپذیری در هم می پیچد…
یک زوج سالخورده که سابقا استاد موسیقی بوده اند از دیدن گذشته و زندگی خود لذت می برند. اما سکته ای که باعث از کار افتادن دست یکی از آنها و پیامد آن، جنون می شود، باعث می شود…
«ویلیام بلیک» (دپ) در دفاع از خود مردی را می کشد و با سرخ پوستی به نام «نوبادی» (فارمر) آشنا می شود که او را به جای «ویلیام بلیک» شاعر انگلیسی می گیرد. «بلیک» فکر می کند سرخ پوست می تواند در سفر طولانی اش به دنیای ارواح، راهنمای او باشد...
»اليزابت فوگلر« (اولمان) بازيگري است که ناگهان تصميم مي گيرد سکوت اختيار کند تا ظاهرا ديگر مجبور نباشد در زندگي »نقش« بازي کند و دروغ بگويد. اما »آلما« (آندرسون) پرستاري که مأمور مراقبت رواني او در ويلايي ساحلي شده، ظاهرا زني متفاوت و اميدوار به زندگي است...
رویاها و توهمات نگران کننده ای به سراغ «کورتیس»، پدر خانواده، آمده است. او که به شدت تحت تاثیر این رویاها قرار گرفته و معتقد است آخر الزمان در حال فرا رسیدن می باشد، در حیاط پشتی خانه اش شروع به ساختن یک پناهگاه در دل زمین می کند، تا خانواده اش را در برابر طوفان محافظت کند. این کار باعث شده خانواده اش از هم بپاشد و اطرافیانش به سلامت عقل او شک کنند، اما او قصد دارد برای محافظت از خانواده اش این پناهگاه را بسازد...
این فیلم بر اساس کتابی با همین نام ساخته شده است و آزمایش “موج سوم” معلم درس تاریخ، “روی جونز” را به تصویر کشیده است. آزمایش “موج سوم” در آوریل سال ۱۹۶۷ در دبیرستانی در “پالو آلتو”ی کالیفرنیا انجام شد. در این آزمایش، “روی جونز” سعی کرد نشان بدهد که چگونه در یک سیستم بسته میتوان تفکرات فاشیستی (مانند آلمان نازی) را آموزش و گسترش داد...
«هنری اسپنسر» سعی دارد از سر و صداهای محیط صنعتی و کارخانه های اطرافش، دوست دختر همیشه خشمگین اش، و هیمنطور صدای جیغ فرزند عجیب و غریبش که به تازگی بدنیا آمده، جان سالم بدر ببرد...
زن و شوهری جوان دو فرزند خود را در حادثهای از دست میدهند. زن دیگر تحمل ندارد، اما شوهرش به او کمک میکند و شوق زندگی را به وی بازمیگرداند. مدتی بعد مرد در حادثهای کشته میشود و به بهشت میرود. زن که این بار یار و یاوری ندارد، خودکشی میکند و مرد سفری از بهشت به دوزخ را برای یافتن همسرش آغاز میکند...
هنگ کنگ، سال ۱۹۶۲٫ «لی ژن» (چئونگ) منشی یک شرکت صادراتی است و شوهرش که در یک شرکت ژاپنی کار می کند، دائم در سفر است. خیلی زود میان «لی – ژن» که در یک واحد آپارتمانی شلوغ زندگی می کند و همسایه اش، روزنامه نگاری به نام «چو» (لئونگ چیو وای)، صمیمیتی به وجود می آید.
« پروفسور بورگ » ( شوستروم ) همراه عروسش ، « ماریانه » ( تولین ) که در زندگى زناشویى با همسرش ( بیورنستراند ) مشکل دارد ، براى دریافت دکتراى اقتصاد ( در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلىاش از دانشگاه ) به لوند میرود .
داستان مردی بنام «اوکسبال»، پدر مجرد دو کودک، که به خاطر درگیر شدن در دنیای خلافکاران زیرزمینی بارسلونا، زندگی اش دچار هرج و مرج شده است و از طرفی قصد قطع رابطه با همسر روان پریشش که از او طلاق گرفته، را دارد و ...
این فیلم اولین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی است و داستان زن یک آهنگساز را روایت می کند که با مرگ شوهر و فرزندش دست و پنجه نرم می کند.
این فیلم دومین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی است و داستان مردی لهستانی را به تصویر می کشد که همسر فرانسویاش قصد دارد از او طلاق بگیرد.
آخرین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایهاش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد...
کریس کلوین» (کلونی)، روان کاوی که هنوز ماتم مرگ همسرش «ریا» (مک الهون) رهایش نکرده، به اصرار و التماس یکی از هم کارانش به نام «گیبارین» (توکور)، ترغیب می شود درباره ی اتفاقات غیر عادی و عجیبی که در ایستگاه فضایی «پرومته» رخ می دهند، تحقیق کند....
«تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده...
نيويورک. کارگردان تئاتر، «کيدن کو تارد» (هافمن)، هم در کارش به بن بست رسيده و هم در زندگي خصوصي خود. تا اين که همسرش، نقاشي به نام «آدل» (کينر) او را ترک مي کند و با دخترشان به اروپا مي رود. پس از چندي «کيدن» کوششي را آغاز مي کند تا نمايش «عمري» خود را به اجرا دربياورد...
«برنارد» و «يويان جافي» (هافمن و تاملين) زوجي هستند که يک آژانس کارآگاهي را مي گردانند. کار آنان اين است که زندگي مشتري هاي خود را زيرورو مي کنند تا علت دل نگراني هاي شان را کشف کنند...
واشينگتن. «چنس» (سلرز)، مرد ميان سال بي سواد و نادان، مدتهاست که عنوان باغبان در خانه ي ارباب پيرش زندگي مي کند و تنها از طريق تلويزيون با دنياي خارج ارتباط دارد. پس از مرگ پيرمرد، او مجبور به ترک خانه مي شود و خيلي زود به خانه ي سياستمدار ثروتمندي به نام «بنجامين راند» (داگلاس) راه پيدا مي کند...
روزنامه نگارى به نام «مارچلو روبينى» ( ماسترويانى ) با نوشتن مطالب جنجالى و داستان رسوايى ها تأمين معاش مى كند. او در حالى كه جاه طلبى هاى ادبى نيز دارد در منجلاب جامعه ى فاسد رم گرفتار آمده و بى اعتنا به اصول اخلاقى مى كوشد تا خودش را پيدا كند.
یک فرشته که از زیر نظر گرفتن فعالیت انسان ها خسته شده، آرزو دارد به انسان تبدیل شود تا بتواند لذت های روزمره زندگی انسان ها و همینطور طعم فانی بودن را بچشد...
فیلم «سکوت» ماجراهای دو کشیش جوان را دنبال میکند. آنها طی سفری به کشور ژاپن به دنبال پیدا کردن اثری از استاد خود هستند، که در طول مسیر اتفاقات و حوادث پیشبینی نشدهای را تجربه میکنند و ...
داستان این فیلم اقتباسی از زندگی واقعی «رامون سم پدرو» است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد ۳۰ سال تلاش کرد تا دادگاه حق مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند… سرانجام پس مخالفت دادگاه با درخواست او، تصمیم شخصیاش را برای تن ندادن به ادامه زندگی در حالت فلج به کمک یکی از دوستان خود به اجرا در آورد …
گروهی از خلافکاران به رهبری «پایک بیشاپ» در مرزهای مکزیک مورد تعقیب دولت ایالات متحده قرار دارند. «دیک تورنتون» که خود یکی از این خلافکارهاست توسط دولت اجیر شده تا در صورت دستگیری گروه پایک به صورت زنده یا مرده از زندان آزاد شود. پایک برنامه سرقت بزرگ سلاح برای ژنرال موباچی مکزیکی را میریزد که تحت فشار دشمنانش است و همه وارد یک راه بدون بازگشت میشوند...
«ادى فلسن» ( نيومن )، بيلياردباز جوان اما كاركشته، همراه ترتيب دهنده ى بازىهايش، «چارلى برنز» ( مكورميك )، به نيويورك میآيد تا با سلطان بيليارد، «مينسوتا فتز» ( گليسن )، به مبارزه بپردازد...
رابرت ردفورد در این فیلم نقش مردی را بازی میکند که وقتی قایق بادبانیاش در اقیانوس هند در بین میرود، به تنهایی برای بقا مبارزه میکند. «همه چیز از دست رفته» عملا برای ردفورد یک نمایش تکنفره است. بازی او مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است…
هیات سولاریس یک پایگاه بر روی سیاره ای که نشانه هایی از حیات هوشمند در آن دیده شده، برپا کرده اند، اما جزئیات در این مورد مبهم و رازآلود است. بعد از مرگ مشکوک یکی از سه دانشمند ساکن در پایگاه، شخصیت اصلی داستان به جای او فرستاده می شود...
نیویورک، اوایل دهه ی ۱۹۹۰٫ «فرانک پیرس» (کیج)، راننده ی آمبولانس شیفت شب در آستانه ی فروپاشی روانی است. «فرانک» همواره از این که موفق به نجات جان زن جوانی به نام «رز» نشده، احساس عذاب وجدان می کند. تا این که دل باخته ی «مری» (آرکت)، دختر سابقا معتاد «آقای برک» جانسن می شود. «آقای برک» مردی است که بر اثر سکته ی قلبی به حالت اغما رفته و «فرانک» او را به بیمارستان رسانده است….
یک دلال مواد مخدر پس از خواندن «کتاب مرگ تبتی» به مرگ و تناسخ علاقه مند میشود. او در درگیری با پلیس گلوله میخورد و با مرگ ناگهانی روحش در شهر به پرواز در میآید و سرنوشت دوستان و دشمنانش را نظاره میکند…