نات ویلیامز، اسیر خاطرات دردناک کودکی، در تاریکی فرو رفته است. با آزاد شدن از زندان به دست آقای دین، معلم درامش، و پذیرفته شدن در خانهی او، نات مجبور میشود با گذشتهاش روبهرو شود؛ پیش از آنکه گذشته او را به کام نابودی بکشد.
نوجوان سرکش، کلوتار، دلباختهی همکلاسیاش جکی میشود، اما خشونتهای گروهی او را به مسیری تاریک میکشاند. پس از سالها، این دو عاشق نگونبخت متوجه میشوند که سرنوشت همواره آنان را به یکدیگر بازمیگرداند.
مردی شکستخورده به نام جک لی، پس از مواجهه با مشکلات متعدد، با چند نفر از جمله یک مرشد معنوی و یک مدیر هنری آشنا میشود و با کمک آنها تلاش میکند تا بر چالشهای زندگیاش غلبه کند.
یوگ کاوشال، جوانی که از طرز زندگی سنتی والدینش در شهر کوچک کنوج ناراضی بود و به دهلی نقل مکان کرده بود، با تصمیم ناگهانی والدینش برای جدایی شوکه میشود. این تصمیم، زندگی او و خانوادهاش را وارد دوران آشفتگی و بحران میکند.
داستانی از سه زوج متاهل میانسال که با سوالات جهانی درباره ازدواج و وفاداری، موفقیت و شکست حرفهای و چالش یافتن نقشی جدید در زندگی دست و پنجه نرم میکنند.
جازی در مرحله ای از زندگی خود قرار دارد که نه کاملا کودک است و نه هنوز به طور کامل بزرگسال شده است. زمانی که صمیمی ترین دوستش از او نقل مکان می کند، جازی علاوه بر حس از دست دادن، طعم اولین تجربه های استقلال را نیز می چشد.
یک همسایه پیر و بداخلاق و یک دختر کوچولوی اهل لیمویلو که از تخیلات غنی و خلاقانه ای برخوردار است، برای بازگرداندن شادی و نشاط به زندگی پدر دخترک، سفری دلگرم کننده را آغاز می کنند.
در منطقه دلانگیز بورگوندی، زنی بازنشسته به نام میشل با شوق فراوان منتظر دیدار نوه عزیزش، لوکاس بود. اما به دلیل یک اشتباه ساده، تمام برنامههای او نقش بر آب شد. در همین حال، خبر آزادی پسر دوست صمیمیاش ماریکلود، روحیه جدیدی در او دمید و به زندگیاش هدف تازهای بخشید.
زندگی فوتبالی الکس در حال تغییر است. او برای بازگشت به فوتبال، سفری معنوی را آغاز میکند. در این مسیر، با یک بازیکن جوان و با استعداد که رویای بازی در خارج از کشور را دارد، آشنا میشود.
کریستین برای یافتن پسرش به طور قاچاقی به سوریه میرود و در آنجا با این سوال مواجه میشود که تا چه حد حاضر است برای نجات عزیزانش فداکاری کند. این سفر او را به دنیای بیرحم جنگ میبرد و او متوجه میشود که باید از تمام باورهایش برای نجات پسرش بگذرد.
در سال ۱۹۴۲، در سوئیس، ارنست شراملی، مردی فقیر و بیخانمان که رویای خواننده شدن در آلمان را در سر داشت، برای رسیدن به این هدف، اطلاعات نظامی سوئیس را به یک جاسوس نازی میفروشد. اما خیلی زود، عمل خیانتکارانه او برملا میشود.
هو جیانلین، مردی روستایی و ورزشکار، در جریان تعدیل نیرو به مقام بالاتری ترفیع مییابد. اما، تفاوتهای فرهنگی او با محیط جدید، چالشهای زیادی را برایش به وجود میآورد. او باید تلاش کند تا در این محیط جدید، هم جایگاه خود را تثبیت کند و هم به کشف حقیقت بپردازد.