مردی که به تازگی اعتیاد را ترک کرده، به دلیل یک مشکل اورژانسی دندان در شب کریسمس، با دندانپزشک مسنتر خود آشنا میشود و با گشت و گذار در شهر بالتیمور، رابطهای عاشقانه و ناگهانی میان آنها شکل میگیرد.
رابطهٔ نیک و نوآ در اوج خود با چالشی بزرگ روبرو میشود که آیندهٔ آنها را به محک میگذارد. پرسش اصلی این است که آیا با وجود علاقهٔ زیاد، عشق و بخشش برای غلبه بر مشکلات گذشته و حفظ رابطه کافی خواهد بود یا خیر.
تقریباً چهار دهه پس از اینکه مایک از تیمش اخراج شده بود، به دانشگاه قدیمیاش باز میگردد تا دوباره با ضربهای که زندگیاش را متحول کرد، روبرو شود. در حالی که از نظر جسمی آسیب دیده، مورد تردید قرار گرفته و تقریباً از پا افتاده است، او برای آخرین فرصت میجنگد تا به پایانی که همیشه در رؤیای خود میدید، برسد.
دو نفر از کارکنان بانک تصمیم میگیرند مبلغی را از یک حساب بانکی راکد که مدعی ندارد، به سرقت ببرند. اما آنها بهزودی متوجه میشوند که پولهای مذکور متعلق به اشخاصی بسیار خطرناک است که برای پس گرفتن دارایی خود لحظهشماری میکنند.
پژوهشگران در اتریش، ضمن جستجوی اسناد نازی، رازی تاریک را زیر یک خانه روستایی کشف میکنند. گانر هولبروک، مهاجری که پیگیر این راز است، سلامت روانیاش به خطر میافتد و مجبور میشود برای نجات خود با نیرویی اهریمنی بجنگد.
وقتی اِیجی (Eiji Aihara) و نائوهیکو (Naohiko Bessho) تو دوران راهنمایی بودن، تو یه مدرسه درس میخوندن و رفیق جونجونی بودن. یه روز، دوست بچگی اِیجی، ایزومی (Izumi Shiosaki)، به مدرسشون منتقل شد. اِیجی تو دلش عاشق ایزومی بود، ولی هیچوقت جرئت نکرد بهش چیزی بگه. اما نائوهیکو رفت و احساسش رو به ایزومی گفت و اینجوری شد که اونا با هم دوست شدن. حالا هر سهتاشون سال اولی دبیرستانن و تو یه مدرسهان. اونجا با کوهارو (Koharu Fujimura) آشنا میشن که کمکم به نائوهیکو علاقهمند میشه، تائیچی (Taichi Senami) که تو یه گروه موسیقیه، و میزوهو (Mizuho Ikezawa) که یه دختر کتابخونه و به اِیجی علاقه داره.
در دوران همهگیری کووید-۱۹، جین زو که به دلیل شیوع ویروس مجبور به دورکاری شده بود، تصمیم گرفت برای تجربه سبک زندگی جدیدی از شهر به سانلی نقل مکان کند، جایی که میتوانست از ماهیگیری لذت ببرد. اما کمکم متوجه شدیم که مشکلاتی مانند «خانههای خالی» در آن منطقه وجود دارد.
داستان درباره زنی است که به دلیل شغلش در پاریس، تصمیم میگیرد برای محافظت از خود و دخترش که دارای ناتوانی یادگیری است، به رم سفر کند. در رم، او با ماریا مونتسوری، بنیانگذار یک روش آموزشی جدید، آشنا میشود و امیدوار است که این روش بتواند به دخترش کمک کند.
دختر ۱۳ ساله، به گروه کُر خواهرش ملحق میشود. در این گروه تحت تأثیر رهبر سختگیر، او برای شهرت تلاش میکند، اما جنبههای تاریک و رقابتی دنیای موسیقی برایش آشکار میشود.
وقتی ترنس، سرباز عملیات ویژه، برای ساختن یک زندگی بهتر برای خود و نامزدش آلیس، تحت آزمایشی قرار میگیرد، بازگشت او به خانه با فاجعه همراه میشود، زیرا مصرف داروهایش را متوقف کرده و به جنونی وحشیانه فرو میرود.
گروهی از سربازان جوان که به تازگی دوره آموزشی خود را به پایان رساندهاند، پس از غرق شدن کشتیشان توسط دشمن، روی یک قایق در وسط اقیانوس سرگردان میشوند و باید برای نجات جان خود با یک کوسه بزرگ سفید گرسنه بجنگند.
تلاشهای بیهوده یک خانواده بزرگ برای گرفتن یک عکس خانوادگی، زمانی به رویا تبدیل میشود که مادربزرگ ناپدید میشود و یکی از دختران برای یافتن او تلاش بیامیدی میکند.
فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد دوم (فاتح) در قرن پانزدهم، سرآغاز حرکت عثمانیها به سمت اروپا بود. هدف سلطان گسترش اسلام در اروپا با استفاده از اخلاق نیکوی مسلمانان وقت بود.
پس از فوت همسرش، تاباتا، که یک مربی جوان، پرشور، تتو شده و عصیانگر اسب است، علاوه بر دست و پنجه نرم کردن با ناامنی اقتصادی و عزاداری ناتمام، در مزرعهی مخروبهی خود در منطقهی بَدلندز، به گروهی از نوجوانان ناسازگار پناه میدهد.