یک زن خانهداری که زندگیاش فقط به شوهرش میچرخد، متوجه میشود که فریب خورده است. او عصبانی می شود و به هیچ وجه نمی تواند واقعیت را بپذیرد. سرانجام، او متوجه می شود که تنها گزینه ای که دارد سازش و بخشش است، اما دیگر خیلی دیر شده ...
داستان درباره پسری به نام "یونگ بلاک" است که در محله ای فقیر به دنیا می آید. او به دلیل آزار و اذیت دوست پسرهای مادرش از مردان متنفر می شود. او به دنیای مواد مخدر کشیده می شود و برای زنده ماندن دست به دزدی می زند. او در زندگی خود عشق و دوستی را تجربه می کند، اما در نهایت تنها و بی اعتماد باقی می ماند.
کارن اوکانر ، روزنامه نگار جوانی که به خاطر چهره های مشهور ، به دنبال کشف حقیقت پشت یک حادثه طولانی است که زندگی و حرفه تیم وینس کالینز و لانی موریس را تحت تأثیر قرار داد.
این اثر در مارس ۱۹۹۴، طی یک دوره هفت هفتهای و کاملاً پُربیننده در تئاتر آلبرت ضبط گردید. روزنامه ایندیپندنت انگلستان در وصف آن نوشته است: «...هنگامی که او در اوج سخنوری ناگهان متوقف میشود، تماشاگر همان احساسی را دارد که گاهی با رابین ویلیامز تجربه کرده است؛ اینکه مخاطبان شتاب دارند تا بتوانند به سرعتِ ذهنِ هنرمندی برسند که بسیار فراتر از سرعت فهم آنهاست.
رئیس سختگیر و کارکشته یک بیمارستان، با ورود یک خلبان اورژانس جسور و بیقید و بند به زندگی خود، ناچار به بازنگری در سبک زندگی خشک و انعطافناپذیر خود میشود.
زنی ناپدید میشود، شوهر او وارد یک فضای عجیب و غریب از سوالات بی پاسخ میشود، آیا زنش او را ترک کرده؟ آیا زنش مرده ؟ درحالی که او به دنبال جواب میگردد ، به دنیایی از کابوس و خشونت قرو میرود...
یک نویسنده مرموز که برای یک مجله هیولا کار می کند از سه نیویورکی می پرسد که واقعاً چه چیزی آنها را می ترساند. پس از انتشار مقاله، ترس های اولیه هر مصاحبه شونده محقق می شود...
در کلمبیا، رین میچل، مهندس معدن، کاررو، معدن زمرد گمشده کنکیستادورها را کشف میکند، اما باید با باند اِل مورو، دزد معروف محلی، و عشق کاترین نولند، پرورشدهنده قهوه، دست و پنجه نرم کند.