در توماهاوک، برادران کلاهبردار جکمن شهر را کنترل میکنند، کلانتر دانهام در معرض انتخاب مجدد قرار دارد، پرورشدهندگان گوسفند در شهر ممنوع شدهاند و یک بازرس مخفی خطوط حمل و نقل مسافران وارد میشود تا باند سارقانی را که مرتباً به خطوط حمل و نقل مسافران دستبرد میزنند، دستگیر کند.
یک زن، کارلا، از کاترین دعوت می کند تا تعطیلات را با او بگذراند، به این امید که آنها بهترین دوستان شوند. همانطور که معلوم است، هیچ چیز طبق برنامه پیش نمی رود، اگرچه کارلا با مردی به نام جوناس ملاقات می کند و برای اولین بار عاشق می شود...
در آوریل سال 1990 و پس از رأی دادگاه ؛ رادنی کینگ ؛ ، اغتشاش و آشوب خیابان های لس آنجلس را فرا گرفت . در این فیلم ، چهار داستان به موازات هم ، به نمایش گذاشته می شود ...
جوانی مشهور به ممل آمریکایی هدفش سفر به آمریکا است. ممل دوستی دارد که از آمریکا برایش نامه مینویسد و او را به رفتن به آمریکا تشویق میکند. ممل با دزدیدن قالپاق اتومبیل و فروش آنها به یک ارمنی به نام سرکیس روزگار میگذراند. او به کمک سرکیس گذرنامه میگیرد؛ اما چون ضامن معتبری ندارد به او ویزا نمیدهند. روزی ممل اتومبیل زنی به نام نسرین را می دزد و در آن نامهای مییابد که از نسرین دعوت شده به آمریکا سفر کند… ممل اتومبیل را به نسرین پس میدهد و با او دوست میشود. مادر نسرین ضامن ممل میشود؛ اما وقتی دوستی میان ممل و نسرین عمیق میشود نسرین به ممل میگوید که آن زن مادرش نیست، بلکه زن ثروتمند و خوش گذرانی است که چشمش در پی مردها است. ممل از نسرین میرنجد و به او پرخاش میکند. ممل وقتی میبیند نسرین سرپناهی ندارد او را به خانهٔ پدری اش میبرد و به عنوان نامزدش معرفی میکند. صبح روز بعد وقتی ممل از خواب بیدار میشود می بیند که نسرین خانه را ترک کرده است. چندی بعد ممل تصمیم میگیرد همراه زن خوش گذران به آمریکا برود؛ اما در فرودگاه دستگیر میشود، سپس در کلانتری توسط نسرین آزاد میشود.
مسافران یک درشکه و تعدادی تبهکار که در حال عبور از قلمرو سرخپوستان هستند، برای نجات جان خود، مجبور میشوند با هم متحد شده و در برابر سرخپوستان آپاچی مقاومت کنند.