پیا برای فرصت شغلی در سنگاپور و همراهی با رئیسش، آکی را ترک میکند. سالها بعد که بازمیگردد، آکی را به دلیل گذشته دردناکشان، فردی دگرگون و منزوی مییابد.
یک نویسنده جوان برای یافتن الهام، در تعطیلات سانتا مونیکا با زنی اسرارآمیز رابطهای را آغاز میکند که این تجربه برای هر دوی آنها فراموشنشدنی خواهد بود.
میکا، زن جوانی که از خیانت پدرش، ساتورو، و مرگ مادرش ضربه خورده است، به جزایر ریوکیو برمیگردد. او که فکر میکرد پدرش را نخواهد دید، با خبر وخامت حال او مواجه میشود. در این کمدی انسانی دلگرمکننده، ملاقات دوباره کنار بستر بیماری، به کشف حقایق و مرور خاطرات شاد میانجامد. میکا در پایان تصمیم میگیرد که یک هدیه نهایی برای ساتورو تهیه کند.
نوازندهای سرگردان برای آشتی کردن با یکی از دوستان قدیمیاش راهی سفری میشود. در این سفر، دخترِ یاغیِ معشوقه سابقش او را همراهی میکند. آنها در طول این مسیر، غافلگیرانه به لحظات شادی و جشنهای موسیقایی دست مییابند.
در شرایطی که وفاداری ملی به دروغی بزرگ تبدیل شده، نوجوانی شجاع تصمیم میگیرد برای افشای حقیقت دست به ریسک بزرگی بزند. او که تحت تعقیب گشتاپو است، در کشمکش درونی برای یافتن معنای واقعی یک شهروند خوب آلمانی بودن قرار میگیرد.
یک زن جوان پس از آگاهی از فوت پدرش، که از او جدا بوده است، به زادگاهش برمیگردد تا با حقایق گذشتهای به دست فراموشی سپرده شده و نیروی شومی که در گوشه و کنار خانه دوران کودکیاش پنهان شده، مواجه شود.
معرفی کارگر به محیط معدن و تجربه کار روزمره در تونلهای قدیمی، که همواره با خطر حوادث و بلایا همراه است و کارگران را پیوسته در شرایط دشوار قرار میدهد.
در پی توقف جستجوی پلیس، یک راننده کامیون مصمم از شبکههای اجتماعی برای یافتن خواهرزاده گمشدهاش استفاده میکند و در این روند، خطرات فضای آنلاین و تبعیض نژادی در پروندههای افراد مفقود را افشا مینماید.
فیلم داستان زن جوانی را روایت میکند که در جنگ جهانی دوم به روستایی پناه میبرد. او در آنجا متوجه میشود که ستاد فرماندهی هیتلر در نزدیکی آن روستا قرار دارد.
در دنیایی پس از فاجعهای آخرالزمانی، ویروسی باعث شده تا انسانها به موجودات آدمخوار و خشن تبدیل شوند. در این میان، یک مادر داغدیده که همه چیزش را از دست داده، به یک کلبهی کوهستانی پناه میبرد. در این مکان دورافتاده، او با یک غریبهی زخمی روبهرو میشود که با خود قصهای پر از امید به همراه دارد.
تیاگو سوارس، جوان اهل ریو دو ژانیرو، هیپهاپ را ترک میکند و وارد دنیای باله کلاسیک میشود. او با راهنمایی مربی خود، دینو کاررا (علیرغم رابطه پرچالش)، به شهرت رسیده و در نهایت به رقصنده اصلی باله سلطنتی لندن تبدیل میشود.
بازیگری میانسال که نزد دوستش اقامت دارد و شاعری کهنسال که تنها زندگی میکند، هر دو میزبان هنرمندان جوان و مشتاقی میشوند که درباره حرفه و زندگی آنها کنجکاوی میکنند.
یونگ سو و گیونگ سوک، که در قبولی آزمون استخدامی دولت شکستهای مکرر داشتهاند، با مشکلات شخصی و مالی (جدایی یونگ سو پس از پنج سال و افزایش سنگین اجاره گیونگ سوک) روبهرو هستند. این دو نفر که در اوج ناامیدی به سر میبرند، برای موفقیت در آزمون، از وجود یک صندلی خوششانس در کتابخانه مطلع میشوند.
یک خانواده کرهای زندگی پنهانی دارند؛ مینا، دختر خانواده، بهجای پیانو مخفیانه ورزشهای رزمی انجام میدهد. این فعالیتهای سری به عهد و پیمانهایی مرتبط است که آنها با سونگ-هیون، گمشده فاجعه کشتی سوول، داشتند.
برخی امور، در بلاتکلیفی میان بقا (ظاهر شدن) و نابودی (غرق شدن)، آنقدر دچار تردید و نوسان میشوند که هویت اصلی خود را از دست داده و به شکل یا عنوانی دیگر تبدیل میگردند.
آستور گِرِی، نوازندهای اهل لسآنجلس، با وجود برخورداری از عشق و شانس شهرت در کنار دوستپسر ستارهاش، درمییابد که در صنعت خشن موسیقی، موفقیت و عشق بیهزینه نیستند و زندگی او بینقص نیست.
نیکولا کالیپاری، مأمور سرویس مخفی ایتالیا، برای نجات یک روزنامهنگار ربودهشده از دست یک گروه تروریستی عراقی، زندگی خود را به خطر میاندازد. هنگام فرار، کالیپاری با فداکاری از روزنامهنگار محافظت میکند و در این راه، به شکلی دلخراش جان خود را از دست میدهد.