آرون، یک مبارز سابق، عاشق جانا، یک مهاجر عجیبوغریب می شود . برادر جانا میخواست او را به یک مبارز تبدیل کند و برای این کار به او می گوید که او هم دیوانه است...
اپراتور رباتهای امنیتی در دیترویت با زنی جوان در شمال آفریقا که از ازدواج با مردی مسنتر فرار میکند، آشنا میشود و رابطهای عاشقانه بین آنها شکل میگیرد.
جان و اَبی زوجی قدیمی هستند که تصمیم میگیرند از هم جدا شوند. اما زمانی که متوجه میشوند دخترشان قرار است ازدواج کند، تصمیم میگیرند به خاطر او از جدایی خود صرفنظر کنند. فرآیند برنامهریزی عروسی دخترشان، آنها را دوباره به هم نزدیک میکند و باعث میشود دوباره به یکدیگر علاقهمند شوند...
یک پزشک منزوی که در یک قلعه اتریشی زندگی می کند، در نزدیکی هفتادمین سالگرد تولدش توسط دوست خود از دوران کودکی غافلگیر می شود. دوستش خنده را به دیوارهای قلعه باز میگرداند، اما ...
آدام و همسرش برای سفر سالانه آنها به عنوان زوج های مبادلهکننده به سراغ زندگی متوسط خود رفتهاند، اما ملاقات با پاتریشیا جوان، مشکلاتی را جبران می کند، زیرا عشق و حسادت در باشگاه سوینگرز مجاز نیست...
در دوران دانشگاه، ژائو موشنگ در نگاه اول عاشق دانشجوی حقوق، هی یچن شد. از طریق حوادث مختلفی که موشنگ در محوطه دانشگاه یچن را "دفعه" می کرد، شخصیت شاد موشنگ یچن را مجذوب خود کرد و آنها کم کم به عزیزان دانشگاه تبدیل شدند...
در اولین روز بهار، گروهی از زنان با پوشیدن دامنهای زیبا به کلاس آشپزی برای مجردها میروند و در کنار یادگیری آشپزی، به دنبال آشنایی و عشقبازی نیز هستند.
پس از گم شدن تلفن همراهش، یک وکیل از طرف شخصی که آن را پیدا کرده تماس می گیرد. خیلی سریع حرف می زنند . اما وقتی می بیند که او خیلی کوتاه است، شوکه می شود...
یک اتفاق عجیب، حیوانات خانگی اما را به دو انسان کامل تبدیل میکند. اما با این اتفاق دیدگاهش به عشق عوض میشود، با مشکلاتش کنار میآید و در نهایت خود را دوست میدارد.