زمانی که یک پیرمرد ثروتمند بطور غیر منتظره فوت می کند تمامی اموالش را برای پرستار جدیدش "کیتی فرانکلین" به ارث می گذارد، اکنون پای "کیتی" به دنیایی از فریبکاری، دروغ و قتل کشیده می شود. او برای زنده ماندن باید از انگیزه همه باخبر شود، حتی کسانی که او را دوست دارند ...
فیلم «مرز» به کارگردانی علی عباسی، که بر اساس داستان کوتاهی از جان لینکویست نویسنده سوئدی ساخته شده، داستان یک زن پلیس را روایت میکند که از شامهای قوی برخوردار است و میتواند بر تکیه بر این حس خلافکاران را رهگیری کند. زندگی او و زندگی یکی از خلافکارانی که قصد دارد از مرز عبور کند، با این حس بویایی متحول میشود و سرنوشت او را به مسیر دیگری میاندازد.
داستان فیلم درباره ی مردی سابقهدار به نام جان لینک می باشد که دوباره به فرزند جدامانده و سرکشش میپیوندد تا او را از دست گروهی خلافکار که میخواهند وی را از میان بردارند ، نجات دهد. اما…
داستان فیلم در خصوص زوجی خلافکار است که در یکی از سرقتهای خود از یک خانه با یک زن اسیر شده در آنجا روبرو میشوند، که در ادامه متوجه میشوند صاحب خانه برای آنها نقشه کشیده است.
وقوع مجموعه ای قتل ها در یک شهر مردم آنجا را شوکه میکند تا جایی که آنها باور میکنند که تمام این قتل ها کار یک موجود افسانه ای به نام "گولم" می باشد که از دوران های تاریک بسیار دور آمده است...
هنگامی که یک سیگنال تلفن همراه مرموز باعث می شود شهر به آخرالزمانی ترسناک تبدیل شود و هرج و مرج همه جا را فرا گیرد، یک هنرمند تمام تلاش خود را می کند تا پسر جوانش را در انگلستان پیدا کند و ..
فیلم، داستان همسر و مادری به نام لیز (داکوتا فنینگ) را دنبال میکند که باید برای رسیدن به رستگاری و آزادی خانواده اش، با یک کشیش شیطانی و خشمگین (گای پیرس) مبارزه کند.
یک فیلمساز یک ستاره سینما را می رباید و در حالی که این ستاره به دنبال دخترش می گردد ، کارگردان فیلم جستجوگر ناامیدکننده را در زمان واقعی برای فیلم پرطرفدار بعدی خود فیلم می گیرد.
دختر جوانی که ناخواسته در یک مرکز روانی گرفتار شده است، بایستی تا با بزرگترین ترس خود مقابله کند. اما آیا این ترس واقعیست یا که از توهم وی سرچشمه میگیرد؟
همه چیز از باران و توفان آغاز میشود. پدری برای پسرش داستانی اسطوره ای را نقل میکند؛ داستانی به غایت غریب که اما خیلی زود باورش میکنیم. در چند بخش زندگی شخصیت اصلی را شاهدیم: در اوایل قرن بیستم با یک کودک و مادربزرگ وحشیاش که در روستایی به نام تومباد (Tumbbad) در زنجیر نگهداری میشود روبرو هستیم، اما این مادربزرگ راز گنج و محل آن را میداند. این پسر به هنگام ترک آنجا با مادرش به او قول میدهد که هیچ گاه به تومباد بازنگردد، اما در اپیزود بعد او بازگشته و راز گنج را از مادربزرگش میپرسد و این آغاز ماجرای پر پیج و خمی است که این مرد را به هزارتوی وحشتناکی میکشاند؛ هزار توی حرص و آز.