داستان دو خواهر دوقلو، سایلی و سانیکا است. سایلی به دلیل نابینایی خودکشی میکند. سانیکا برای کشف دلیل خودکشی خواهرش به دهرادون میرود، اما در این راه شوهرش را از دست میدهد و خودش نیز نابینا میشود. پس از عمل چشم، داستان معمایی و هیجانانگیز میشود.
زوجی که با نابودی قریب الوقوع ناشی از یک سیارک نابودگر سیاره روبرو هستند، به تپه های تنسی فرار می کنند تا آخرین روزهای خود را با هم بگذرانند - اما فروپاشی آشفته جامعه برنامه های آرام آنها را مختل می کند.
در این رویداد که هر سال برگزار می شود، سگ های پناهگاه در یک برنامه مخصوص برای دریافت جوایز گوناگون با هم "رقابت" می کنند. هدف از این برنامه، ترغیب مردم به سرپرستی این حیوانات است.
هانا وارد یک چت روم آنلاین میشود و در آنجا با پسری آشنا میشود که خیلی زود دلباختهاش میشود. اما این آشنایی به سرعت از یک رابطهی خوب به یک رابطهی وحشتناک تبدیل میشود.
هانا و ساموئل که اهل استکهلم هستند، قصد دارند مراسم عروسیشان را به صورت خصوصی و در حومه شهر گوتلند برگزار کنند، اما دخالتهای خانواده و دوستان، برنامههایشان را به هم میزند.
فیلم انیمیشنی درباره درخت کریسمس مورد علاقه بابانوئل که بعد از کریسمس دزدیده میشود و ماجرای بزرگ چهار تا از بهترینelfهایی که برای پس گرفتن آن تلاش میکنند.
جوی و اتان پس از تلاشهای بسیار برای حفظ عشق خود در برابر گذر زمان، دوری مسافت و همهگیری جهانی که موجب جداییشان شده بود، بار دیگر در کانادا با یکدیگر دیدار میکنند. اما این ملاقات، آنها را با حقیقتی تلخ روبرو میسازد: هر دوی آنها به طور جداگانه تغییرات بسیاری کردهاند.
وقتی جین در کلاس نهایی دانشگاهش مردود میشود، به خانه والدینش در کنار دریاچه برمیگردد و در آنجا با ضربه روحی گیجکنندهای که سال آخر تحصیلش را از مسیر خارج کرده بود، کنار میآید.
در آستانه بهار، شهر منتظر پیش بینی "دیو" جونده درباره پایان زمستان است. اما "دیو" خوابی آخرالزمانی می بیند و برای نجات دنیا با دوستش "چستر" همراه می شود و در این راه با شخصیت های مختلفی روبرو می شوند.
این داستان حول محور جنبش آزادیبخش حیدرآباد در سال 1948 میچرخد. تلاشها و مبارزات مردم تلنگانا در اوایل دوران استقلال را برای بازپسگیری دین و هویت خود در برابر ظلم و ستم نظامی و سیاسی به تصویر میکشد.
وینستون و گرگ، دو دوست که یکی پستچی و دیگری قاچاقچی است، به طور تصادفی یک محموله ماریجوانا را در پست پیدا میکنند و این موضوع باعث تغییر زندگی آنها میشود.
پل سالتزمن، کارگردان، به هند بازمیگردد و خاطرات خود را از زمانی که گروه بیتلز در سال ۱۹۶۸ در یک خلوت معنوی زیر نظر مربیگری ماهاریشی ماهش یوگی بودند، زنده میکند.