تورو کونیشی (Toru Konishi)، دانشجوی دانشگاه، زندگی کسلکنندهای داره که اصلاً شبیه اون چیزی نیست که تو رویاهاش از زندگی دانشجویی تصور میکرد. یه روز، چشمش به هانا ساکورادا (Hana Sakurada)، یه دختر دانشجو با موهای گوجهای و قیافهی با اعتماد به نفس میافته و دلش میریزه. تورو بالاخره جرات میکنه و باهاش حرف میزنه. از قضا، یه سری اتفاقات باعث میشه که این دوتا سریع با هم جور بشن. تو گپوگفتشون که انگار تمومی نداره، هانا یهو میگه: «دلم میخواد هر روز حس کنم زندگی باحاله. دلم میخواد فکر کنم آسمون امروز از همه قشنگتره.» این حرفا مثل تیر به قلب تورو میخوره، چون دقیقاً همون چیزیه که مادربزرگش، که خیلی دوسش داشت و حالا دیگه فوت کرده، همیشه میگفت. تورو از اینکه با هانا آشنا شده حسابی خوشحاله، ولی درست همون موقع، یه اتفاق ناگهانی گریبان این دوتا رو میگیره.
یک خانواده، که در خانهی خود در تپههای هالیوود گیر افتادهاند، برای بقا میجنگند در حالی که بین یک آتشسوزی مهیب جنگلی و دستهای از کایوتهای (گرگهای دشتی) وحشی گرفتار شدهاند.
پنج مادر جوان که در یک مرکز حمایتی (پناهگاه) اقامت دارند، علیرغم مشکلات ناشی از تربیت و گذشتهای سخت، برای ساختن آیندهای روشنتر برای خود و کودکانشان میکوشند.
دو کودک یتیم با همکاری یک خانواده متشکل از حیوانات جادویی، دست به دست هم میدهند تا شهر خود را از شر آقای و خانم توییت مقتدر (یا قدرتمند)، که بدخلقترین، بدبوترین و نفرتانگیزترین انسانهای جهان هستند، نجات دهند.
یک فیلم ترسناک معمایی که اتفاقاتی را به تصویر میکشد که وقتی "جا-یونگ" (Ja-yeong)، که رازی از گذشتهاش دارد، و دوستان مدرسهاش مراسم احضار ارواح را برای فراخواندن شبحها انجام میدهند، رخ میدهد.
داستان در مورد یک پزشک بیوه است که زن برده آزادشدهای را به همراه دخترش، که گمان میرود جنزده یا بیمار است، در مسیری خطرناک همراهی میکند تا یک شفاگر مذهبی را پیدا کنند. کشمکش اصلی سفر، تفاوت میان اعتقاد مادر به تسخیر و سوءظن پزشک به بیماری است؛ بهویژه به این دلیل که هر لمس کودک منجر به مرگ میشود.
در جریان سفر جادهای گبی و مادربزرگش، خانه عروسکی مورد علاقه گبی به طور غیرمنتظرهای به دست ورا، یک خانم گربهدوست عجیب و غریب، میافتد. گبی برای بازگرداندن گربهها و پس گرفتن خانه عروسکی محبوبش، ماجراجویی هیجانانگیزی را آغاز میکند تا دیر نشده است.
در اوایل قرن بیستم در منطقهای مرزی، هفتتیرکشهایی به قصد انتقام به خانهی پزشک تنهایی که با دو فرزندش زندگی میکند، حمله میکنند. پزشک تلاش میکند تا از فرزندانش محافظت کند، اما درگیری مسلحانه و شلیک گلولهها ...
تعطیلات تابستان در ساردینیای ایتالیا و یک سفر جادهای خانوادگی. کلودین که در آستانهٔ ۱۱ سالگی قرار دارد، تصمیم میگیرد در حین سفر، داستان ماجراهایشان را روایت کند، مشروط بر اینکه رائول، برادر ۳ سالهاش، او را آزار ندهد.
زمانی که یک موجود خونخوار و از لحاظ ژنتیکی دستکاری شده، به داخل سیستم لولهکشی یک ساختمان آپارتمانی فرار میکند، یک لولهکش و پسرش که فوبیای شدید میکروب دارد، ناچار میشوند برای نجات جان ساکنان ساختمان، دست به کارهای آلوده بزنند.
لیوبا پس از فرار از همسرش، در یک خلوتگاه مرموز با دوستانش درگیر آیینهایی سورئال و کشف رازهای تاریک میشود که او را در برابر دو راهی وحشتناکی قرار میدهد: فرار یا پذیرش سرنوشتی شوم.
در جریان جشنواره آوینیون، بازیگری که در تئاترهای سبک یا خیابانی فعالیت میکند، دختری را که عاشق اوست، متقاعد میسازد که وی نقش «رودریگ» را در نمایش «لوسید» ایفا میکند.
یک نیروی جوان گارد مدنی اسپانیا به صورت مخفیانه در گروه جداییطلب باسک (ETA) نفوذ میکند و طی بیش از ده سال، مخفیگاههای این گروه را در جنوب فرانسه پیدا و شناسایی میکند.
وقتی زنی توسط دخترانش به دلیل سبک زندگی بیدغدغه و آسودهاش در یک کلینیک روانپزشکی بستری میشود، یک متخصص باید قضاوت کند که آیا او بیمار است یا فقط میخواهد از زندگی لذت ببرد.
در پی تبدیل شدن یک اختلاف جزئی میان دو همسایه در فلوریدا به یک رویداد مرگبار، تصاویر دوربینهای پلیس و مصاحبهها، عواقب قانون بحثبرانگیز «حق دفاع بدون عقبنشینی» این ایالت را روشن میکنند.
داستان صمیمانهای از عشقی که میان دو نفر با پیشینههای کاملاً متفاوت شکوفا میشود. هنگامی که آنها با چالشهای شخصی و مقاومتهای اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند، ارتباطشان به چیزی استوار و متزلزلنشدنی تبدیل میشود. آنها با هم ثابت میکنند که عشق هیچ مرزی نمیشناسد و میتواند واقعاً زندگیها را برای همیشه دگرگون کند.
داستان دربارهٔ توطئهٔ مافیای مواد مخدر است که چندیگر را مرکز خود قرار داده و برای تسلط بر منطقه، قصد دارد از پسر یوگراج سینگ، رهبر مبارزه با مواد مخدر، سوءاستفاده کند.
زمانی که کبیر دهلیوال، یک مامور مخفی، متهم به خیانت به کشورش میشود، اوضاع پیچیده میگردد. در این میان، ویکرام که همدورهای سابق او بوده، مأموریت پیدا کردن کبیر را بر عهده میگیرد.