در سال ۲۰۰۳، میناتو و میو در دبیرستان اوکیناوا با یکدیگر آشنا میشوند. علاقه مشترکشان به موسیقی، آنها را به هم نزدیک میکند و در روز فارغالتحصیلی میناتو، رابطهای عاشقانه بینشان شکل میگیرد. پس از مدت کوتاهی، مادر میناتو بر اثر بیماری فوت میکند...
رینکا، برنامهریز تنهایی که مراسم ازدواج دیگران را تدارک میبیند، با تردید به یک اپلیکیشن دوستیابی میپیوندد و با مردی مرموز آشنا میشود. همزمان، پروندههایی از قتلهای زنجیرهای با قربانیانی که از کاربران این اپلیکیشن هستند، به دست پلیس میرسد و نامزد رینکا به عنوان مظنون اصلی این جنایتها مورد تحقیق قرار میگیرد.
کارآگاه یوجی کودو در شب ۲۹ دسامبر، برای دیدن مادرش که در بیمارستان بستری شده ، با ماشین خود به راه می افتد. در حین رانندگی، از مرگ مادرش مطلع شده و در حال پریشانی به طور تصادفی با مردی برخورد تصادف کرده و او را می کشد ...
یو کاتایاما مرد جوانی است که در روستای دورافتاده اما زیبای کامونمورا زندگی می کند. او از کودکی در آنجا زندگی کرده و به دلیل حادثه ای در گذشته قادر به ترک آنجا نیست. یو برای پرداخت بدهی مادرش در زباله دانی کار می کند.یک روز، میساکی ناکای از توکیو به کامونمورا باز می گردد. یو و میساکی دوستان دوران کودکی بودند. بازگشت او "یو" را تغییر می دهد...
آکیرا یامازاکی و آکیرا کایدو کارمندان جدید بانک مرکزی صنعتی هستند. آنها هر دو در شغل خود برجسته و رقبای سرسخت هستند، اما از پس زمینه های کاملا متفاوتی می آیند...
نویسنده مانگا ساتورو فوجینوما با ترس داستان خود را بیان کرد.با اینحال او دارای یک قدرت مافوق طبیعی است که میتوناند از مرگ و فاجعه قبل از وقوع آن جلوگیری کند.او میتوانست زمان را به قبل از وقوع حادثه برگرداند.یک روز او درگیر یک تصادف میشود که در ان قاتل شناخته میشود.او خود را درزمان به عقب برمیگرداند و ناگهان خود را یک معلم مدرسه ابتدایی میبیند یک ماه قبل از ناپدید شدن همکلاسی و همکارش کایو هیندادزوکی.ساتورو تلاشی برای نجات دادن او از مرگ و حل رازهای پشت پرده ناپدید شدن او شروع میکند.
کوتا و یوکو هر یک به مدت 17 سال شناخته شده اند. آنها در نهایت ازدواج می کنند و یوکو باردار می شود. در دوران بارداری اش، یوکو احساس بیماری می کند و معیانه می شود. او می آموزد که دارای سرطانی علاج ناپذیر است. یوکو قادر به تولید نسل است و آنها سعی می کنند تا آخرین روز او، لبخند از لبانش پاک نشود...
10 سال پس از «بازگشت بچهها» میگذرد. شینجی و ماسارو با مسیرهای متفاوتی در زندگی خود از دبیرستان فارغ التحصیل شده اند. شینجی تلاش می کند تا بوکسور شود و ..
زلزلهای عظیم و متعاقب آن طوفانهای مهیب، توکیو را در معرض خطر نابودی قرار میدهند. سازمان آتشنشانی و امدادگران برای نجات شهر وارد عمل میشوند، اما حادثهای ناگوار در انتظار آنهاست.
یک پسر به نام کئیچی مایبارا به یک روستای کوهستانی دورافتاده نقل مکان میکند. او با گروهی از دختران دوست میشود و از زندگی خود در روستا لذت میبرد. با این حال، وقتی شروع به شک کردن میکند که رنا، میون و دیگران که کئیچی به آنها اعتماد دارد، ممکن است در قتلهای پشت سر هم تابستان شرکت داشته باشند، وضعیت اطراف کئیچی به تدریج تغییر میکند...
پس از ورشکستگی برادران لمن ، سیجیتسو اخراج شد و مجبور شد در شرکتی که از فیشینگ تلفنی برای کلاهبرداری از سالمندان استفاده می کند ، موقعیت جدید را بپذیرد.