یک افسر پلیس به اسم هارلسن (ساموئل ال جکسون) در اداره پلیس لس آنجلس برای تشکیل جوخه قدیمی خود به اسم گروه اس.دبلیو.ای.تی ( گروه ویژه تاکتیکی و تسلیحاتی ) فراخوانده می شود . او به سرعت اعضای قدیمی را دور هم گرد می آورد . آنها که هر کدام کاراکتر خاص خود را دارند بلافاصله درگیر برخی تمرینات ضروری می شوند و بعداً در یکی دو ماموریت سطح پایین شرکت می کنند . اما به زودی ماموریت می یابند تا یکی از بزرگترین قاچاقچیان مواد مخدر و اسلحه را به زندا منتقل کنند . این قاچاقچی در حال انتقال به زندان خطاب به دوربینهای تلویزیونی فریاد می زند که “هر کس بتواند مرا از زندان آزاد کند یکصد میلیون دلار پول نقد پاداش می گیرد” . در شهر لس آنجلس نیز افراد زیادی هستند که مایلند این جایزه را بدست آورند و گروه ویژه بایستی جلوی آنها را بگیرند تا اینکه …
شهر سیلوِرتونِ که ناگهان توسط گربادی بی سابقه ویران می شود و کل شهر داغون شدهِ و حتی پیش بینی می شود طوفان و گردباد بدتر هم در راه است و آدم های کل شهر همه به دنبال پناهگاه میگردند و …
دو برادر که قرار است به بزودی به ویتنام اعزام شوند، برای آخرین بار همراه دوستانشان به یک سفر جاده ای آمده اند، اما در راه تصادف کرده و مجبور می شوند کلانتر محل را به صحنه تصادف بیاورند. از این رو حوادثی وحشتناک به وقوع می پیوندد و آنها به یک خانه در نقطهای دور افتاده برده می شوند و ...
گروهی از دزدها در انتظار یافتن نقاشیها به اتاقی میروند، اما در عوض خود کنت را آزاد میکنند که به نیواورلئان سفر میکند تا دختر دشمنش، مری ون هلسینگ را پیدا کند...
هیکاری پس از فوت پدرش، شغل خود را رها کرده و به زادگاهش در فوکوئوکا بازمیگردد تا مغازه رامن فروشی پدرش را اداره کند. او در تلاش برای بازسازی دستور پخت پدرش به مشکل برمیخورد و به خاطرات دوران کودکی خود پناه میبرد.