اما شغلی به عنوان پرستار برای یک زن مسن سالخورده مبتلا به زوال عقل قبول میکند. اتفاقات عجیبی در خانه رخ میدهد. اما نمیداند که خانه یک راز وحشتناک را پنهان میکند.
زنی جوان که شغل استادی را بر عهده دارد، در زندگی مشترکش با چالشهایی مواجه میشود. در این میان، سرنوشت او را با مت، مردی از گذشتهاش، گره میزند. مت به طور اتفاقی وارد محوطه دانشگاه میشود و این دیدار، رویدادی تازه را در زندگی این استاد جوان رقم میزند.
فوجینو، دختر پر اعتماد به نفس، و کیوموتو، دختری که بیشتر وقتش رو تو خونه میگذرونه، از زمین تا آسمون با هم فرق دارن؛ اما عشق به کشیدن مانگا این دو دختر اهل شهر کوچک رو به هم نزدیک کرده.
آدری و سه خواهر و برادرش در یک خانه قدیمی که قرار بود تعطیلات تابستانی خود را با پدرشان در آنجا بگذرانند، رها میشوند. پدرشان به طور غیرمنتظرهای در طول شب ناپدید میشود.
لوک مککنزی، با وجود سختیها و آزمونهای طاقتفرسایی که خانوادهاش با آن روبروست و میتوانست هر خانوادهای را از هم بپاشد، همچنان به ایمان خود پایبند است. پسر بزرگش، جیکوب، برای تجربهی زندگی، مستقل میشود و راه خود را میرود، اما در نهایت، پدرش را مییابد که با آغوشی باز، منتظر بازگشت اوست.
نمایش تلویزیونی مورد علاقه هانا، شیرینی فروشی را تسخیر می کند. وقتی تهیه کننده مرده پیدا می شود، هانا و نورمن با هم تیمی می شوند تا قاتل را پیدا کنند. چاد هانا را به دادگاه دعوت می کند.
کیرا یانگ، نویسنده مشهور، پس از متهم شدن نامزدش به قتل، به زادگاهش بازمی گردد و رابطه قدیمی خود را با وستون وید از سر می گیرد. اما این رابطه به زودی تبدیل به یک وسواس خطرناک می شود.
مادری پی می برد که پرستار بچه ای که او را به سهل انگاری در نگهداری از فرزندش متهم کرده، دوست دختر جدید شوهر سابقش است. او برای اثبات بی گناهی خود و برملا کردن مقصر اصلی، پا به فرار می گذارد.
تهیه کننده یک پادکست دربارهی پروندههای جنایی واقعی، به طور اتفاقی از یک قتل حلنشده در منطقهی زندگیاش باخبر میشود. کنجکاوی او را به یک بازی خطرناک و پیچیده میکشاند. در این بازی، او درمییابد که حقیقت هولناک این قتلها بسیار نزدیکتر از آن چیزی است که فکر میکرد و این موضوع او را شوکه میکند.
کامساراجا، که از پیشگویی طالع بینی وحشت زده شده، به خاطر ترس از اینکه فرزند خواهرش او را نابود خواهد کرد، خانواده خواهرش را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. هنگامی که خانواده زندانی می شوند، کریشنا از آنها در برابر نقشه های شیطانی کامساراجا محافظت می کند.
سرآشپزی که از ترفیع مقام محروم شده، برای جلب اعتماد رئیس خود، شرط میبندد که میتواند وضعیت بدترین رستوران شهر را بهبود ببخشد و در این راه عاشق صاحب رستوران میشود.
این داستان، سرگذشت بیوه جوان و باارادهای را روایت میکند که برای رهایی خواهرش از دست ربایندگان و گرفتن انتقام خون شوهرش از یاغیان، دل به دل صحرایی پرخطر میسپارد. او در این مسیر، با یکی از اعضای پیشین همان گروه تبهکاری که زندگیاش را ویران کردند، مواجه میشود.
پنج شکنجهگر وحشی از دیکتاتوری پینوشه در یک زندان لوکس در دامنه کوههای آند دوران محکومیت خود را میگذرانند. آنها از انتقال به یک زندان معمولی پس از یک مصاحبه تلویزیونی میترسند و برای ماندن در جایی که هستند، دست به هر کاری میزنند.
کارلوس و النا قصد دارند از هم جدا شوند، اما درست لحظه ای پیش از امضای برگه های طلاق، یک نفر از راه می رسد و به آن ها پیشنهاد می دهد به گذشته برگردند و فرصتی دوباره داشته باشند. آنها به سال 1994، یعنی سالی که برای اولین بار با هم آشنا شدند، سفر می کنند و ماجراهایی خنده دار و احساسی را تجربه می کنند و...
مردی که در رادیو کار میکند، اخراج میشود و برای بدست آوردن شغل جدید و حفظ خانوادهاش، باید تا روز شکرگزاری 4000 بوقلمون تهیه کند. داستان بر اساس واقعیت است.