یک تاجر بریتانیایی که همسر فرانسویاش فوت کرده، برای زنده نگه داشتن یاد او، سرخدمتکار یک عمارت در فرانسه میشود. زندگیاش دستخوش تغییر میشود، چرا که باید با رفتارهای نامتعارف بانوی عمارت و خدمه آنجا کنار بیاید.
پسرکی ده ساله، رویدادهای مه ۱۹۶۸ را در خانهی پدربزرگ و مادربزرگش، پنهان از چشم دیگران، تجربه کرد. او در آن زمان در محاصرهی عموهایش و مادربزرگِ مادربزرگش بود که همگی اطراف یک پناهگاه اسرارآمیز، دور هم جمع شده بودند. این فیلم برگرفته از رمانی به قلم کریستف بولتانسکی است.
پروسپر، رانندهی اوبر شکستخوردهای که با مادرش زندگی میکند، مردی در حال مرگ را که تیر خورده، سوار میکند. او جسد را رها میکند اما چکمههای تمساح مقتول را برمیدارد. با پوشیدن چکمهها، روح کینگ، گانگستری معروف، او را تسخیر میکند. حالا پروسپر و کینگ در یک بدن برای یافتن قاتل کینگ تلاش میکنند.
ایثن ۲۰ ساله به عنوان شاگرد سوارکار، استعداد و علاقهاش را در این رشته کشف میکند و رؤیای آیندهای بهتر را در سر میپروراند. اما با توجه به رقابت شدید و دشواری دستیابی به جایگاه حرفهای در میان سوارکاران، او برای متمایز شدن باید ریسک کند.
مغولها، به فرماندهی چنگیز خان، به سوی غرب حرکت کردند تا سلسلهی جین را سرنگون سازند و قصد داشتند برای نابودی سلسلهی سونگ به جنوب نیز لشکرکشی کنند. در این میان، استادان هنرهای رزمی از مکاتب گوناگون در دشتهای مرکزی چین، با گردآوری نیرو، برای دفاع از شهر شیانگ یانگ آماده میشدند.
ماتیاس بهترین دوستش، فیلیپ، را با خود به یک سفر جادهای با دوچرخه میبرد. آنها با هم، راهی را که یوری، پسر ماتیاس، پیش از ناپدید شدن غمانگیزش پیموده بود، بازخوانی خواهند کرد. یک حماسهی بینظیر که آن دو آن را با مهربانی، شوخطبعی و احساسات تجربه خواهند کرد.
این فیلم به زندگی و میراث جین منسفیلد، چهره سرشناس هالیوود و مادر ماریسکا هارگیتای میپردازد. جین منسفیلد در ۳۴ سالگی و در حالی که ماریسکا تنها سه سال داشت، در یک تصادف رانندگی دلخراش جان خود را از دست داد.
«شاهزاده خرس قطبی» یک فیلم پویانمایی مدرن و باشکوه است که بر اساس یکی از محبوبترین افسانههای نروژی ساخته شده است. این داستانی است درباره عشق، حرص و طمع و شجاعت که در مناظر زیبای نروژ اتفاق میافتد و پر از تعلیق، طنز و موسیقی است.
هنگامی که نخستوزیر بریتانیا و رئیسجمهور ایالات متحده، هدف حمله دشمنی خارجی واقع میشوند، ناگزیر برای مقابله با یک توطئه بینالمللی، به همکاری با یکدیگر روی میآورند.
اندی رهبری جنگجویان جاودانی را بر عهده دارد که در مقابل دشمنی قدرتمند که گروهشان را تهدید میکند، میایستند. آنها با ظهور دوباره یک جاودانه گمشده دست و پنجه نرم میکنند که مأموریتشان برای محافظت از بشریت را پیچیده میکند.
مایک به نپال سفر میکند تا خاکستر برادر درگذشتهاش را بر فراز کوه اورست بپاشد. در طول سفر، او و راهنمای کوهستانش در یک اتوبوس توریستی به طور ناگهانی با گروهی از مزدوران مواجه میشوند. این درگیری غیرمنتظره آنها را ناچار میکند تا برای حفظ جان خود، امنیت مسافران اتوبوس و همچنین حفاظت از سرزمین بومی روستاییان محلی، وارد نبردی دشوار شوند.
یک مامور مافیا در آخرین کارش پیش از ترک گروه، دچار مشکل میشود. او که یک پلیس سابق است، تنها یک شب فرصت دارد تا خانوادهاش را از شهر خارج کند تا از مرگ حتمی نجات پیدا کند.
راوی معتقد است هیچ چیز ترسناکتر از یک فرد فضول با وقت آزاد زیاد نیست. «آن گئو-اول»، فعال عدالت اجتماعی، پس از سکونت موقت در آپارتمانی، متوجه صدای کوبشهای شبانه میشود که آسایش ساکنان را سلب کرده است. او تصمیم میگیرد عامل این صدا را پیدا کند و در این راه، همسایگانش را نیز با خود متحد میکند.
نیکولا کالیپاری، مأمور سرویس مخفی ایتالیا، برای نجات یک روزنامهنگار ربودهشده از دست یک گروه تروریستی عراقی، زندگی خود را به خطر میاندازد. هنگام فرار، کالیپاری با فداکاری از روزنامهنگار محافظت میکند و در این راه، به شکلی دلخراش جان خود را از دست میدهد.
کنان در جستجوی زندگی جدیدی در کشوری غریب است، اما ناخواسته وارد یک حلقه خطرناک و بیرحم میشود. یک سرقت جسورانه امید آنها را به نفرین تبدیل میکند و او را مجبور میکند تا از خود سرنوشت نیز پیشی بگیرد.