این فیلم در دو بخش ساخته شده است. بخش نخست آن، فیلمی اکشن و پر زد و خورد است که در فضای تاریک و زیرزمینی دنیای تبهکاران روایت می شود. داستان فیلم درباره ی یک آدمکش است که برای زنده ماندن تلاش می کند و وقتی خود را بین پلیس و گروه یاکوزا می بیند، دچار دردسر می شود.
نوجوان سرکش، کلوتار، دلباختهی همکلاسیاش جکی میشود، اما خشونتهای گروهی او را به مسیری تاریک میکشاند. پس از سالها، این دو عاشق نگونبخت متوجه میشوند که سرنوشت همواره آنان را به یکدیگر بازمیگرداند.
سرآشپز بن برای بردن یک مسابقه دسر مهم، به طور ناخواسته یک دوست خیالی می سازد تا به او در تعریف دوباره خوشمزگی کمک کند. اما جاه طلبی او تبدیل به یک هیولا می شود.
پس از جنگهای پری دریایی، شهر ایلیاد مورد حملهی نیروهای تاریک قرار میگیرد. با پر شدن شهر از کینه و فساد، خود مرگ با آنها متحد میشود و به آتیکوس، جنگجوی نخبه، فرصتی برای بازگشت به زندگی میدهد. اما این هدیه بهایی دارد.
این فیلم، بخشهایی از زندگی ایسمو لایکولا (متولد ۱۹۷۹) را به تصویر میکشد؛ از دوران کودکیاش تا زمانی که به یک کمدین استندآپ موفق تبدیل میشود. او در این راه به ثروت دست مییابد، اما عشق زندگیاش، آنجلیکا را از دست میدهد. حال سوال اینجاست که آیا او به سرنوشتی مشابه لنی بروس، جورج کارلین یا سام کینیسون دچار خواهد شد و نامش در تاریخ کمدی جاودانه خواهد ماند؟
پارگات، پسر گوردیت سینگ، در پی انتقام از توندیلات است که پدرش را به قتل رساند و زمین هایشان را به سرقت برد. او با یاری رانی و عمه اش بالویرو، تشکیلات توندیلات را از هم می پاشاند و سرانجام، حیثیت از دست رفته ی خانواده اش را احیا می کند.
داستانی از سه زوج متاهل میانسال که با سوالات جهانی درباره ازدواج و وفاداری، موفقیت و شکست حرفهای و چالش یافتن نقشی جدید در زندگی دست و پنجه نرم میکنند.
جازی در مرحله ای از زندگی خود قرار دارد که نه کاملا کودک است و نه هنوز به طور کامل بزرگسال شده است. زمانی که صمیمی ترین دوستش از او نقل مکان می کند، جازی علاوه بر حس از دست دادن، طعم اولین تجربه های استقلال را نیز می چشد.
یک همسایه پیر و بداخلاق و یک دختر کوچولوی اهل لیمویلو که از تخیلات غنی و خلاقانه ای برخوردار است، برای بازگرداندن شادی و نشاط به زندگی پدر دخترک، سفری دلگرم کننده را آغاز می کنند.
در منطقه دلانگیز بورگوندی، زنی بازنشسته به نام میشل با شوق فراوان منتظر دیدار نوه عزیزش، لوکاس بود. اما به دلیل یک اشتباه ساده، تمام برنامههای او نقش بر آب شد. در همین حال، خبر آزادی پسر دوست صمیمیاش ماریکلود، روحیه جدیدی در او دمید و به زندگیاش هدف تازهای بخشید.