پیا پس از مرخص شدن از بیمارستان روانپزشکی به خانه بازمیگردد. او در جستجوی آرامش و ثبات، با چالشهای مختلفی در زندگی روزمره، از جمله کار و روابط، دستوپنجه نرم میکند و در این مسیر باید همزمان با سلامت روان خود و قضاوتهای جامعه کنار بیاید.
به دنیای «باور» (و در عین حال «دروغ») خوش آمدید. آکه که برای پرداخت هزینههای درمان پدر به شدت بیمارش به پول احتیاج دارد، طلسم مقدسی را که از پدرش به ارث برده، نزد کارشناس برجسته، سنگ پارادایس، میبرد تا ارزش آن را تعیین کند...
داستان در یک دهکده ماهیگیری به نام جالاریپتا اتفاق میافتد. این داستان پرپیچ و خم و هیجانانگیز، درباره یک راننده خوشگذران است که برای یک مرد ثروتمند و خودشیفته با نفوذ زیاد کار میکند. وقتی هر دوی آنها به یک زن علاقهمند میشوند، درگیریهایی بینشان به وجود میآید.
پیترو که همسرش را از دست داده، دخترش را با عشق و محبت فراوان بزرگ کرده است. او تصمیم میگیرد دوباره زندگی مشترک جدیدی را آغاز کند، اما با واکنش شدید و خشمگین دخترش روبرو میشود. اکنون این سؤالها مطرح میشود: پیترو تا چه اندازه میتواند دخترش را ببخشد؟ و آیا قدرت عشق از منطق و عقلانیت پیشی میگیرد؟
جولی، ستارهی دنیای تنیس، در آکادمی معتبر تنیس مشغول به تمرین است. پس از تعلیق ناگهانی مربیاش به دلیل تحقیقات، سایر بازیکنان ترغیب به صحبت میشوند، اما جولی سکوت را برمیگزیند.
داستان در اوایل دهه ۲۰۰۰ روایت میشود، زمانی که نامههای دستنویس احساسات پنهان را منتقل میکردند و عشق، هم زیبا بود و هم ناپایدار. این روایت، سرگذشت دو نفر را به تصویر میکشد که با دردهای مشترک به هم نزدیک شدند، با عشق یکدیگر را التیام بخشیدند، اما در نهایت تقدیر آنها را محک زد.
یک دختر هاوایی که از تنهایی رنج میبرد، با موجودی فضایی که از محل خود گریخته، طرح دوستی میریزد. این دوستی به دخترک کمک میکند تا بتواند خانواده از هم پاشیدهاش را دوباره سر و سامان دهد.
یک مرمتگر جوان آثار هنری، در بحبوحهٔ مرگ ناگهانی صمیمیترین دوستش در پاریس و پیدا کردن یک نقاشی اسرارآمیز عثمانی در استانبول، تلاش میکند با چالشهای دورهٔ بیست و چند سالگی خود کنار بیاید.
پدری داغدیده با پیشینه خشونت، پس از کشته شدن غمانگیز فرزندش، اقدام به ربودن کودکی میکند که مسئول این حادثه است. این رویداد، تعقیب و گریزی شدید را به راه میاندازد که توسط سیاستمداری بانفوذ، که خود پدر کودک ربوده شده است، مدیریت میشود.
داستان درباره پسری دهساله به نام جوزاپاس است که با قلبی خارج از بدنش به دنیا آمده است. او از مردم دوری میکند و تمام وقتش را در یک عمارت متروکه با حشرات میگذراند، تا اینکه با آمدن دختری همسنش، آرامشش به هم میخورد.
زندگی آنیتا پس از نقل مکان به یک مجتمع مسکونی انحصاری، مسیری تاریک پیدا میکند. او جذب «باشگاه همسران» مرموز میشود. آنیتا که به حقیقتی شوم در مورد مرگ یکی از اعضای سابق مشکوک است، باید رازهای این باشگاه را برملا کند.
گوین، دختر جوانی که آخرین سال دبیرستان خود را میگذراند، به تازگی مادرش را از دست داده است. او در شهر کوچک مورلی در منطقه بریتانی فرانسه زندگی میکند. با آغاز نیمه دوم سال تحصیلی، مردی به نام ژان-لوک که اهل پاریس است و شخصیتی پیچیده، فرهیخته و بسیار کاریزماتیک دارد، وارد زندگی او میشود.